سرورِ عالم! منِ دلداده حیرانِ توام
واله و سرگشتة سودای هجران توام
شاهِ تختِ قابِ قَوسَینی تو، من کمتر گدا
کی بود یارای آن گویم که مهمانِ توام
رحمتِ عامِ تو آبِ زندگی، من، تشنهای
مرده بهرِ قطرهای از آبِ حیوان توام
دیگران، بهرِ طوافِ کعبه میآیند و من
سو به سو افتادة کوه و بیابان توام
دوش در خوابم نهادند افسر شاهی به سر
گوئیا پا مینهد بر فرق، دربان توام
«جامیا» ای بلبلِ دستانسرای نعتِ دوست
این سخن بس حسب حال آمد ز دیوانِ توام
برلب افتاده زبان، گَرگین سگیایم تشنه لب
آرزومندِ نَمی از بَحرِ احسان توام
#شعر #خالد_نقشبندی
📜
@sheraneh_eitaa