سیبی کــــه از دستت میــــــــان آب افتاد
غلطید و آمـــــــــد هستی ام را داد بر باد
من ساده بودم فکر کردم پیک عشق است
پیـــــک بلا و غصـــــــه بود ای داد، بیداد
سیبت به دستـــــــــم آمد و بعدش روانم
در زنـــدگی دیگـــــــــر نشد آرام و دلشاد
تا پتک درد عـــــــاشقی بر فرق من خورد
انگار در جسمـــــم حلولی کـــــــرد فرهاد
درد عمیق عـــــاشقی را لمس کـــــــــردم
وقتی نشستی بر تنــــــم ای شاخ شمشاد
آخــــــــر شدم با دست تو با خاک یکسان
ای خـــــــــانه ات آبــاد ای دستت مریزاد
می شد مــــواظب باشی و سیبت نیفتد؟
تا مثل سابق روح من می مـــــــــاند آزاد
✍
#اسماعیلعلیخانی
✒️
@sherkadeh