تنم تابوت غمگینی که جانم رانمی‌فهمد دلِ تنگم حصار استخوانم را نمی‌فهمد   شبیه بغض نوزادی که ساعت‌هاست می‌گرید پر از حرفم کسی اما زبانم را نمی‌فهمد   انارم دانه دانه دانه دانه دانه غم دارم کسی تا نشکنم راز نهانم را نمی‌فهمد   دلم تنگ است و می‌گریم،دلم تنگ است و می‌خندم کسی که نیست دیوانه جهانم را نمی‌فهمد   چنان در آتش غم سوخته جانم که می‌دانم پس ازمرگم کسی نام و نشانم را نمی‌فهمد   حسین_منزوی http://eitaa.com/sheydayezeynab