سختی شیرین دم مرز یک ساعتی منتظر ماشین برای نجف بودیم، پیدا نمی شد. از بس جمعیت زیاد بود دشت کاملا پر شده بود از زوار اربعینی امام حسین. در اوج ناامیدی کامیون حشد الشعبی که مجانی زوار را نجف می برد، رسید. در کمتر از یک دقیقه پر شد. من و پسرم عقب کامیون سوار شدیم و خانمم و دو دخترم رفتند جلو. اما چه جلوی کامیون و چه عقب، جای سوزن انداختن که چه عرض کنم، راه برای نفس کشیدن هم نبود!! 🔸🔸 نزدیک غروب بود که سوار شدیم ابتدای مسیر هنوز سختی راه خودش را نشان نداده بود، با دور و بری ها شروع کردیم گپ زدن و سرعت سرسام آور کامیون هم که بماند، هیجان مسیر را دو چندان کرده بود. در راه هم چندین بار به موکبها رسیدیم و حسابی به فیض رسیدیم. ساعت نزدیک ده و یازده که شد، خواب سراغ مان آمد اما مگر می شد خوابید، دست و پای حداقل چهار نفر قاطی دست و پای هر نفر شده بود. برای عده ای که حتی جا برای نشستن هم نبود. 🔸🔸 در گیر و دار دست و پنجه نرم کردن با خواب بودیم که به یک باره باران گرفت چه بارانی!! کامیون هم که هیچ سرپناهی برای جلوگیری از باران نداشت. باران شدید و شدیدتر می شد، باد هم که به تندی می وزید مزید بر علت شده بود. تمام هیکل مان خیس آب شده بود و از سرما به خودمان می لرزیدیم. نزدیک به ۴ ساعت به همین منوال گذشت. از شدت خواب چشمها ناخودآگاه روی هم می رفت ولی سرمای شدید و لرزی که همه وجودت را گرفته بود اجازه خوابیدن نمی داد. 🔸🔸 جالب این که در تمام این مدت کسی غرغر نکرد، خیلی ها شوخی می کردند، البته از یک جایی به بعد شوخی ها تمام شد و سکوت بود و سکوت ولی کسی غر نزد، کسی با کسی دعوا نکرد. پسرم در تمام این مدت کنارم بود و من نگران بودم که سینه پهلو نکند و زیارت کوفتش بشه و ... ساعت ۲ نیمه شب رسیدیم نجف، الحمدلله هیچ کداممان مریض نشدیم. پسرم هم با جذابیت مسیر را برای مادر و خواهراش که اونها هم خیلی بهشون سخت گذشته بود، تعریف می کرد. 🔸🔸 تناقضات عجیبی این سفر دارد یکیش سختی های شیرین است. این مسیر را خانوادگی طی کنید. حسین کاظم زاده پاتوق بچه شیعه‌ها @shia_patogh