🍀 جرقههاى زندگى
«يك روز صبح با صداى استارت ماشينى از خواب بيدار شدم. استارت مداوم بود و جرقهها زياد و مايع قابل احتراق؛ اما با اين وصف حركتى نبود و پيشرفتى نبود.
من به ياد جرقههايى افتادم كه در زندگى خودم مدام سر مىكشيدند. و به ياد استعدادهايى افتادم كه قابل سوختن بودند. و به ياد ركود و توقفى افتادم كه با اين همه جرقه و استعداد گريبانگيرم بوده است. در اين فكر رفتم كه ببينم نقص از كجاست كه شنيدم راننده مىگويد بايد هلش داد. هوا برداشته است. و همين جواب من بود.
هنگامى كه هواها وجود مرا در بر مىگيرند و دلم را هوا بر مىدارد، ديگر جرقهها برايم كارى نمىكنند و اگر مىخواهم به راه بيافتم بايد هلم بدهند و ضربهام بزنند و راهم بيندازند تا آن همه استعداد راكد نماند.»
📚 آیههای سبز، صفحه ۱۱
✍ استاد علی صفایی حائری
پاتوق بچه شیعهها
@shia_patogh