مناظره در داروخانه😳 در یکی از شهرهای استان همدان رفتم دارو بگیرم. مرد صاحب داروخانه خیلی مودب و باوقار بود.😇 نسخه را نشان دادم، با احترام، دست روی چشمش گذاشت و با تواضع گفت «چشم.» لحظاتی بعد، جوانی با روپوش سفید از پشت قفسه‌ها بیرون آمد و با لحنی آرام پرسید: «امری دارید؟» گفتم: «نسخه را به آن آقا دادم.» بعداً فهمیدم که آن آقا، پدرش است. پسر هم، مثل پدر، دست روی چشمش گذاشت و گفت: «چشم.» چقدر خوش‌برخورد و مؤدب بودند! از برخوردشان حالم خوب شد، دیگر دارو نمیخواستم.😊 نمی‌دانم چه شد که سر بحث سیاسی باز شد. ما ایرانی ها استعداد عجیبی داریم که در کمتر از یک دقیقه یک بحث سیاسی عمیق را استارت بزنیم.😄 در این میان، مشتری‌ها می‌آمدند و می‌رفتند، نسخه می‌دادند، دارو می‌گرفتند، و مناظره ما همچنان ادامه داشت.😆 مرد میانسال رزمنده و جانباز بود، خیلی دلش پر بود. از حقوقش گفت، از بی‌عدالتی، از اختلاس، از سوءاستفاده‌ها، از رانت‌خواری برخی مسئولان. گلایه داشت، درد دل می‌کرد و من سعی می‌کردم خوب گوش کنم. رو به پسرش کرد و گفت: «پسرم! جان بابا راستش را بگو، اجازه دادم از سهمیه ایثارگری من استفاده کنی؟ اجازه دادم خواهرت از سهمیه استفاده کند؟» پسرش که دکتر بود گفت: «نه پدر، اجازه ندادی. بدون سهمیه قبول شدیم.» رو به من کرد و آهی کشید و گفت: «به خدا قسم، یک روز در جبهه چند نارنجک به خودم بسته بودم و دو نارنجک ضامن کشیده دستم بود و منتظر تانک‌های بعثی‌ها... اما حالا اگر آمریکا به این کشور حمله کند، می‌روم کمک آن‌ها!»😡 دویدم وسط صحبتش؛ گفتم: «به جان خودم، این کار را نمیکنی.»🙃 سکوت کرد، چند ثانیه نگاهم کرد و بعد نگاهش را پایین انداخت. گویی با نگاهش میگفت: «بله معلوم است که نمی‌کنم. هیچ ایرانی با غیرتی این کار را نمی‌کند. اما گلایه کجا برم.»😔 مناظره کجا بود بابا 😉 ۴۵ دقیقه صحبت کردیم. موقع خداحافطی گفتم: «این انقلاب مال من و توست. شعارها و آرمان‌هایش از دل پاک و رنجدیده مردم برخاست. شعارهای فطری‌اش هیچ کهنه نمی‌شود. اگر کسانی به نام انقلاب، بر آن خنجر می‌زنند، با روشنگری و تبیین نباید بگذاریم انقلاب و شعارهایش را منحرف کنند. همانطور که قصد کرده بودند امام(ره) را تحریف کنند.» دستم را برای خداحافظی دراز کردم، دستم را گرفت. چیزی نگفت، با مهربانی لبخند زد، لبخندی که بوی امید می‌داد.☺️ آری؛ «انقلاب، با همه عظمت و آرمان‌های متعالی‌اش، مال من و توست.» علی حسنوند ۲۸ دیماه ۱۴۰۳ اراک راستی جملات عجیب و حیرت انگیز فیلم زیر رو ببینید. عجب ننگی! واقعا عجب ننگی! گاهی متوجه موضوعات خیلی واضح نمی‌شیم. •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• 👌 "پاتوق بچه شیعه‌ها" در ایتا @shia_patogh