👳‍♂اصمعی میگوید: به سوی خیمه روان شدم،⛺️ 🧕دیدم زنی جوان و با حجابی در خیمه نشسته. 🔷 به او سلام کردم او جواب سلامم را داد و تعارف کرد و گفت بفرمایید. 🔶بالای خیمه نشستم و آن زن هم در گوشه دیگر خیمه نشست. 🔷من خیلی تشنه بودم، به او گفتم:  یک مقدار آب به من بده: 🧕 دیدم رنگش تغییر کرد، رنگش زرد شد. گفت:   ای مرد، من از شوهرم اجازه ندارم که به شما آب دهم