حسین جان ؛ تمام کوچه ها سیاه پوشِ تواند ! دل ها را نمی دانم ... فکر ها را نمی دانم ... ! تو برای "شُهرت" نرفته بودی ... تو رفتی تا انسانیت را بیدار کنی ... تو یار می خواستی‌ ، نه عزادار ... ! کاش لا اقل عزاداری هایمان بیش از این ها از سرِ دل می بود ... شاید اگر بود ؛ هیچ کودکی شب های خود را توی کارتن سپری نمی کرد ... یا کودکی ، روی بالینِ سنگ ها نمی خوابید ... یا انسانی از گرسنگی و فقر نمی مُرد ... ! عزاداری هایمان اگر واقعی بود ؛ ریشه ی فقر را می خشکاندیم ... ریشه ی "ظلم" را می سوزاندیم ... ! ! ! ! ! و گرنه لعن کردنِ آدم هایی که چند صد سال پیش مرده اند ؛ راحت ترین کارِ دنیاست ... !