شیرینترازعسل ذکرحسین ع
قدم هامو تند می‌کنم و می‌رم کنارش می‌شینم، چیزی نمیگم... اونم چیزی نمیگه... آروم آروم حرف می‌زنم و از خبرای تازه میگم... بازم چیزی نمیگه... با بغض میگم هیچ وقت انقدر کم حرف و ساکت نبودی... با خجالت شاخه گل توی دستمو جابجا میکنم میگیرم سمتش! میگم مگه همیشه نمی‌گفتی رز سفید دوست داری؟ ببین یه پایه بلند تر و تازه‌شو برات خریدم... صدای گریه یه زن میاد نگاهش نمی‌کنم؛ اما با گریه اش اشک منم از خداخواسته می‌ریزه... انقدر دلم گرفته از این همه سکوت که غم همه‌ی عالم غم منه... بهش میگم؛ میدونم...میدونم می‌شد که جامون عوض بشه... می‌شد الان من جای تو باشم و تو به جای من... ولی هرکدوم دقیقا و درست جای خودمونیم... همون جایی که برامون نوشتن... همه اینا رو میدونم... ولی قبول کن سخته... صورتمو بین دستام پنهان می‌کنم میگم اصلا هرچی تو بگی درسته! می‌دونم چاره ای نیست... میدونم بخوام نخوام جدایی مونو باید بپذیرم... اما سخته... بخدا سخته... بارون اشک مجال حرف زدن نمیده... از دور صدای نوحه خونی بلند می‌شه مداح میگه تو دامن کشان رفتی... دلم زیر و رو می‌شه یاد خاطره هامون... هق هق میکنم... میگم: یادته همیشه میگفتی بی معرفت نباشیا هروقت نبودم، یادم کن، یه یاحسین جای منم بگو توی روضه ها... جای تو!!! توی روضه ها... امان از این همه جای خالی نبودنت... اینجا زیر این همه خاک که نمیدونم با چشمایی که هرسال این روزها بارونی بود چیکار کرده... پ.ن: به یاد همه اونایی باشیم که امسال نیستن توی روضه ها، اما اگر ازشون بپرسی آرزو دارن برگردن و توی مجالس امام حسین ع خدمت کنن و از ته دل یاحسین بگن... تا نفسی میاد و میره... یادشون کنیم...یه روز ما رو هم یادمون کنن...