📜 ۲۱ ذی‌الحجه 📜 🔰جُون، زُهیر بن قین را همراه بود تا به خیمۀ قافله سالار رسید. زهیر ایستاد، به نگاه و برانداز خیمه گاه••• + بُریر گفت: "تعلل می کنی زُهیر!" ••• زُهیر بن قین، در سکوت پا به پا شد ••• - گفت: "اِباء دارم به شمشیر من خون مسلمانی بر زمین بریزد." 🔺عابس بن شبیب شاکری، به آهستگی قدم برداشت، بازوان او را در دست گرفت و چشم در چشم او مهربانی را هدیه کرد.🔻 + عابس گفت: "یاران او هم مسلمانند برادر." - زُهیر گفت: "بر منکرش لعنت. اما این جماعت به گِرد کسی حلقه می زنند که صدای رساتری دارد.کافی است فریادی بلندتر از صدای او بشنوند." ••• این را گفت و وارد خیمۀ قافله سالار شد ••• 🔹و بُریر و عابس، به انتظار ماندند.🔹 • • • لحظات سپری شد • • • 🔸پردۀ خیمه کنار رفت و زُهیر، برافروخته از خیمه برون آمد. نگاه مات و مبهوت زُهیر، به بُریر و عابس پیوند خورد.🔸 + بُریر گفت: "چه شد زُهیر، با ما می آیی؟" ••• چشمانش به اشک نشست ••• - گفت: "نه تنها خورشید و سنگریزه‌های بیابان، بلکه تمام عالَم او را میخواند!" ••• به خدا قسم در شرق و غرب عالم، جز او فرزند پیامبری نیست ••• ● ۹ روز تا ● ● ۱۷ روز تا ❤️👇👇👇👇❤️ http://eitaa.com/joinchat/845021184C1b47a3ad50