📜 بیست و پنجم محرم 📜 🔘 #بخش_دوم ••به زمزمه تسکین نیافت، لب به سخن گشود•• ~گفت: "مگر نه آنکه راهی که به سوی خدا ختم می شود،تنگ و باریک است،پس تو چگونه از آن عبور کردی؟" "دنیا،این پیرزن هزار شوی را،چگونه طلاق گفتی و خود رابه خدا رساندی؟" "یا نه،شاید خدا خود رابه تو رسانده باشد" "به کدامین گناه،موی سربه خون خضاب کردی؟" "کدامین تیغ بُرّا بود،که گلویت را بُرید؟" "با کدامین عشق،قربانی معشوق شدی؟" "با کدامین خُلق،قصۀ نیمه تمام اسماعیل را به پایان بُردی؟" 🔰ملتهب بود و منقلب،اشک امانش را بُرید،به شدت گریست وحسرت کشید،از آنکه اورا نمی شناخت•• ••لحظاتی گذشت تادوباره آرام شد•• ~گفت: "کدامین رقاصه،با عشوه گری سرت رابه بالای نی بُرد؟" "کدامین پدرناشناس در انتظار سر بی پیکرت بود؟" "سرنوشت یحیی دوباره تکرارشد،یا یحیی با سر بُریدۀ خود،سرگذشت ترا از پیش سروده بود؟" 🔺پیرمرد،لحظاتی ساکت شد وفقط گریه کرد🔻 ••و سپس خدا راخواند•• ~گفت: "یا رب!بحق عیسی مسیح،این سر را اجازه فرما تابامن سخن بگوید" 🔸به یکباره محراب نور باران شد،سر به سخن آمد ولب گشود🔸 *گفت: "راهب!چه می خواهی بدانی؟" ••و اودر تمنّابه محراب نزدیک شد•• ~گفت: "بگوتوکیستی؟" ••لحظاتی سکوت بود وسکوت•• 🔹وسپس سر به سخن آمد🔹 * گفت: "أناالمظلوم" "أناالمهموم" "أنا المغموم" "أنااِبن مُحَمدٍ المصطفى" "أنااِبن على المرتضى" "أنااِبن فاطمه الزهراءِ" "أنااِبن خدیجه الکبرى" "أناابن العروه الوثقى" "أناشهید کربلاء" "أناقتیل کربلاء" "أنامظلوم کربلاء" "أناعطشان کربلاء" ● ۲۴ روز تا #اربعین ● #روایت_کاروان_عشق #روزشمار_محرم