جگرکی سر خیابان حافظ
ترس حساب کتاب حالی اش نیست. تو اصلا بیا به آدم ترسو که مدرک حسابداری هم دارد و صبح تا شب اکسل میزند بگو که فلان سهم با قیمت 500 تومان سال بعد 200 تومان سود مجمع دارد، فورا پوزخندی میزند و میگوید که مگر صف فروش 100 میلیونی اش را نمیبینی؟ حق هم دارد هیچ منطقی برایش مهمتر از تابلو سهم نیست. بیا بگو همه بازار ها تورم سه سال بعد را هم پیش خور کرده اند ولی ما هنوز با خاطرات 99 سیگار میکشیم. اصلا مگر گوشش بدهکار است؟
آبان 1401 بود. عصر جمعه هفته اول آبان ماه بعد از این که از خواب بعد کباب بیدار شده بودم و دلم یک چای نبات مشتی میخواست تا آن همه گوشت سفت بد قلق که راه گلو رو مسدود کرده بود را بشوید و با خود ببرد بی درنگ به سراغ لپ تاپ رفتم و یک حساب کتاب اکسلی سریع برق را از سرم پراند. دوباره حساب کردم بازهم شوکه شدم و فورا چای به دست گوشی را برداشتم و زنگ زدم به مرتضی یکی از رفقای قدیمی مان و بدون سلام گفتم فلانی باور داری این سهم 200 تومانی فقط 100 تومان سال بعد سود مجمع دارد؟ با صدای خواب آلود و خسته گفت خواب دیدی خیر باشد علی جان. بازار باهوش تر از من و تو است. اگه این مدلی بود قطع به یقین الان برایش صف خرید میلیاردی میبستند. پس چرا صف فروشه؟ پس چرا پرنده پر نمیزنه روی تابلو؟ پاشو پاشو بریم بیرون یک دوری...
حرفش تموم نشده گوشی را قطع کردم. آخه بدطوری ذوقم را کور کرد. ذوقم کور شد و چای ام سرد. کمی بعد اما به حرفش فکر کردم. منطقی به نظر می آمد و با خود گفتم مگر آقای بازار از هر تریدری باهوش تر نیست؟ مرتضی شک را از در دوستی تقدیم دل ما کرد. شک رفت نشست کنار گوشت سفت بد بوی ظهر جمعه...
شدم مثل زننده ی گلی که بعد از دو دقیقه خوشحالی و جشن گرفتن، تازه میفهمد داور گلش را آفساید گرفته...
گوشی را قطع کردم و از خرید فردا منصرف شدم. گفتم صبر میکنیم تا ببینم آخر سیاوش کشون چه میشود. شاید ارزان تر شد.
روز بعد اما طلوعی دیگر بود. سهم از منفی 4 به صف خرید رسید. حرکت سهم از منفی به مثبت مانند حرکت یک پادگان سربازی بود که روی مغزم رژه میرفتند. تنها نکته مثبت این بود که صفش شل بود و میشد تا جایی که جا دارد بخرم.
مجددا جملات مرتضی در گوشم پخش شد. باز داستان رابطه عدم وجود صف خرید میلیاردی و ارزنده نبودن سهم یادم آمد. خریدی نکردم به امید صبح فردا . صبح فردا طوری سهم قفل بود که انگار واکسن سرطان را هم این شرکت قرار بود بزند. روزها طی شد و 4 ماه بعد وقتی از خیابان حافظ میگذشتم جیگرکی سر خیابان داد زد آی جیگره جیگر. بخور جوان جیگر دار شی. بی اعتنا سرم رو کردم داخل گوشی و دیدم سهم با قیمت 1000 تومان یکی یکی توسط کانال های معتبر و افراد خبره سیگنال میشود. صحبت از سود 200 تومانی برای سال بعد بود. این بار مصمم تر سهم را نخریدم و نمیخرم...
آدمی که سهم 200 تومانی را ببیند و نخرد دیگر دلش راضی به خرید در 1000 تومان نمیشود. سهم از 200 تومان بیش از 4 برابر شد ولی عایدی من از این سهم فقط حسرت شد.
امثال این سهم کم نبودند. ثمسکن 250 تومانی و یا وپترو 700 تومانی یا ثتران 230 تومانی و یا ولبهمن 140 تومانی همگی پرواز کردند. همان هایی که در آبان ماه هیچ خریداری نداشتند. همان هایی که گمان نمیشد هیچ روزی کبوتر بخت بر شانه هایشان بنشینید.
این روزها حال و هوای آن روزها در حال زنده شدن است. بوی کباب خر به مشام میرسد. با هیچ چای نباتی هم این گوشت پایین نمیرود. سهامی داریم که با این همه زیر مجموعه ارزنده و سود سازی خوب به صف فروش میلیاردی نشسته اند و هیچ خاطر خواهی ندارند.
این بار خبری از زنگ زدن به مرتضی نیست. اما اگر چند روز دیگر شرایط همین طوری ادامه دار باشد حتما یک سر به خیابان حافظ میروم و این بار دو سیخ جگر سفارش میدهم. یکی برای خودم و یکی برای مرتضی تا یادمان باشد کجای کار ایستاده ایم...
✅
@shirmard80