( خاطرات شهدا ) دور هم گرد نشسته بودیم. مصطفی بغل دست آیت الله بهجت نشسته بود. دانه دانه بچه ها را معرفی می کرد. ازعملیات فتح المبین گزارش می داد « رزمنده های غیور اسلام، باب فتح الفتوح را گشودند. ماسربازهای امام خمینی، صدام و صدامیان را نابود می کنیم. » حاج آقا سرش پایین بود و گوش می داد. حرف های مصطفی که تمام شد، دستش را زد پشت مصطفی وگفت« مصطفی ! هر کدوم ما یه صدامیم. یه وقت غرور نگیردمون. » یادگاران، جلد هشت کتاب شهید ردانی پور، ص 72