مقابل قاضی ایستادند.علی،که خلیفه مسلمین بود،و مرد مسیحی.
فرمود:
_این زره من است.من آن را نه فروخته ام و نه به کسی بخشیده ام،مدتی گم شده بود و پیش این مرد پیدایش کرده ام.
مسیحی گفت:
_این زره برای خودم است.
قاضی گفت:
_یاعلی،تو که مدعی هستی باید شاهد بیاوری.
قاضی درست میگفت.امام خندیدند و فرمود:
_راستش شاهد ندارم.
قاضی هم رک و راست حکم را به نفع مرد مسیحی داد.
مسیحی اما برایش عجیب بود...
چند قدم رفت و کلمات بسیاری در ذهنش پیچید...
چه تفاوت های فاحشی بین سران و حکماست...
برگشت و گفت:
_این مدل حکومت و رفتار،از بشر عادی بر نمیآید،حکومتت حکومت انبیاست...
اقرار کرد که زره از آن علیبنابیطالب است.
جنگ نهروان که شد دیدند مسلمان شده است و در سپاه امامش امیرمومنان شمشیر میزند
+بحارالانوار،جلد۹،ص۵۹۸
Eitaa.Com/shohaadaa80