چشمشان که به مهدی افتاد از خوشحالی بال درآوردند، دوره اش کردند و شروع کردند به شعار دادن:
فرمانده آزاده آمادهایم آماده!
هرکسی هم که دستش به مهدی میرسید امان نمیداد شروع میکرد به بوسیدن مخمصه ای بود برای خودش
خلاصه به هر سختی ای که بود از چنگ بچه هایِ بسیجی خلاص شد اما به جای اینکه از این همه ابراز محبت خوشحال باشد
با چشمانی پر از اشک به خودش نهیب میزد:
مهدی..!
خیال نکنی کسی شدی که اینا اینقدر بهت اهمیت میدن تو هیچی نیستی
تو خاک پایِ این بسیجی هایی...
#شهید_مهدی_زین_الدین