عروسی۲
شهید مصطفی نظری
مصطفی! بلند شو دیگه منتظرن.»
خیلی آرام لباس ها را پوشید:
ـ خوبه لباسیهام؟
ـ آره، خوبه. اونجا كه رسیدیم دخترخانم چای میاره، اگه قبول كردی
به من اشاره كن.
ـ باشه بابا. وقتی شما می گین خوبه، خوبه دیگه.
ـ اصل خودتی كه باید بپسندی.
همه چیز برای خواستگاری آماده بود. هر دو خانواده آمده بودیم. اتاق كوچك خانواده عروس با سلیقه تمام چیده شده بود. چنددقیقه ای به حال و احوال و تعارف گذشت.
عروس آینده سینی چای را آورد. مصطفی سرش پایین بود. چای را گرفت. زیرچشمی نظرش را پرسیدم. با اشاره جواب داد: «خوبه، ان شاءالله خوبه.»
صحبت كردیم و قرار گذاشتیم. در راه كه می رفتیم، گفتم: «تو كه همسر آینده ات رو ندیدی چطور پسندیدی؟».
او جواب داد: «همین كه شما قبول كردین خوبه!».
بیت الشهدای گرمسار
@shohada_garmsar