آستان بیت الشهدای گرمسار
۲ عروسی شب عروسی ام بود كه خبر شهادت همرزمش حمید گلستانه را آوردند. خانه ما نزدیك خانه آنها بود.
عروسی۲ شهید مصطفی نظری مصطفی! بلند شو دیگه منتظرن.» خیلی آرام لباس ها را پوشید: ـ خوبه لباسیهام؟ ـ آره، خوبه. اونجا كه رسیدیم دخترخانم چای میاره، اگه قبول كردی به من اشاره كن. ـ باشه بابا. وقتی شما می گین خوبه، خوبه دیگه. ـ اصل خودتی كه باید بپسندی. همه چیز برای خواستگاری آماده بود. هر دو خانواده آمده بودیم. اتاق كوچك خانواده عروس با سلیقه تمام چیده شده بود. چنددقیقه ای به حال و احوال و تعارف گذشت. عروس آینده سینی چای را آورد. مصطفی سرش پایین بود. چای را گرفت. زیرچشمی نظرش را پرسیدم. با اشاره جواب داد: «خوبه، ان شاءالله خوبه.» صحبت كردیم و قرار گذاشتیم. در راه كه می رفتیم، گفتم: «تو كه همسر آینده ات رو ندیدی چطور پسندیدی؟». او جواب داد: «همین كه شما قبول كردین خوبه!». بیت الشهدای گرمسار @shohada_garmsar