🚩 سنگر خاطره... 🔸️عید فطر سال ۶۸ بود. به طبقه ی دوم اردوگاه در آسایشگاه ۷ رفتیم تا نـمـــــــــاز عیـد فـطــر را به جـمــاعــــت بخــوانیــم. نگهبان گذاشتیم تا خاطر جمع به نماز بایستیم. به قید قرعه، من به عنوان امام جماعت انتخاب شدم. 🔸️نگهبانِ ما روی پله های ورودی ایستاده بود تا زودتر بتواند از آمدن عراقی ها مطلع شود. در حین نماز چند بار صدای باز و بسته شدن در را شنیدیم؛ اما نماز ادامه یافت. 🔸️هنگامی که نماز به پایان رسید، شگفت زده به کنار سجاده ام نگاه کردم و دیدم یک شاخه گل گذاشته شده است. وقتی که پیگیری کردیم، فهمیدیم یک سرباز عراقی که از بیرون برای تعمیر تأسیسات به اردوگاه آمده، این شاخه گل را کنار جانماز من گذاشته است. دیدن آن شاخه گل آن هم از طرف یک سرباز مومن عراقی برایمان بسیار امیدبخش بود. 📎راوی: عباس حق شناس 📚منبع:کتاب قصه ی نماز آزادگان-ص۲۱۶ 🆔 @shohada_tmersad313