من از صحبت‌های محمدرضا و سرباز عراقی تعجب کردم که این چه رفتاری است. وقتی سرباز عراقی از اتاق خارج شد به محمدرضا گفتم: مگر این سرباز را می‌شناسی که اینقدر راحت با او حرف می‌زدی؟. گفت: نه. گفتم: پس با چه جرأتی اینگونه صحبت می‌کردی؟. گفت: من از کسی ترسی ندارم. به عراقی‌ها گفته‌ام که پاسدار هستم. این عراقی‌ها هستند که باید از من بترسند. آنها اسیر ما هستند نه ما اسیر اینها. همنیطور که صحبت می‌کرد من با خودم گفتم گفته بودن موجی، ولی ندیده بودم این موج با این اسیر ایرانی چه کرده است. 😊 🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸