اسفند ۹۴ بود که یک شب همسرم خوابی میبیند. نماز صبح را که خواندیم، به من گفت: مدتی است سوریه درگیر جنگ با داعشیهاست. گفتم اخبارش را شنیدم. گفت: چرا به من نگفتی به سوریه بروم. خیلی تعجب کردم و گفتم اول صبح چه حرفی است که میزنی! گفت: امشب خواب دیدم یکی از رزمندگان دوران دفاع مقدس که او را از نزدیک میشناسم، در جادهای منتهی به حرم حضرت زینب (س) در حال رفتن بود. در عالم خواب مرا به اسم صدا زد و گفت: منصور! بجنب که از قافله عقب نمانی! الان که فکر میکنم گویا مرا برای رفتن به سوریه دعوت کرده است.😭😭
⬇️⬇️⬇️⬇️