🍀 ﷽ 🍀
#ارغــــــــوانــــــ🍁
#پارتـــ_صد_هفت
سر زدن به کارگاه ها و مغازه ها تا عصر وقتم رو گرفت. بعد از ظهر وقتی به خونه برگشتم . باز این دختر ، مثل پروانه دورم چرخید. چی میخواست از جونم ؟ دنبال چی بود که ولم نمیکرد ؟ ... بعد از اون کتکی که بهش زدم و دو روزی از خاطرم رفت که چه بلایی سرش آوردم ، وقتی رفتم سراغش خونه ی مادرش و پاکت داروهاشو اتفاقی دیدم ، ته دلم یه غمی نشست.
از کی من اینقدر سنگدل شدم ؟
منی که از پدرم ، بخاطر شکنجه های مادرم همیشه متنفر بودم ، چرا حالا داشتم این دختر رو که ، نمادی شده بود از گذشته ی مادرم ، از یک ازدواج اجباری ، شکنجه میکردم ؟
وقتی برگشتم خونه ، یکراست رفتم حمام. وان رو پر کردم و توی وان دراز کشیدم. آب گرم وان داشت کم کم ، خستگی رو از تنم میبرد و البته افکار درهم و از هم گسیخته ام رو که صدای ارغوان رو شنیدم :
_رادوین جان... لباساتو گذاشتم روی تخت.
حتی زبونم نرفت که بگم " مرسی " .
این زندگی با همه ی کثافت کاریاش با من چه کرده بود که داشتم یکی میشدم درست مثل پدری که همیشه ازش فرار کردم. همیشه باهاش قهر بودم. من ازش متنفر بودم.
کسی که هر قدر ازش فاصله گرفتم بیشتر منو نزدیک خودش میکرد. و هر قدر به من نزدیک تر میشد ، بوی گند کثافت کاریاش بیشتر آزارم میداد.
مغازه ها و کارگاه ها رو به من داد... اونقدر که این اواخر تمام کارگاه ها دست من بود. پولی هر ماه به حسابش میریختم و باقی سود کارگاه ها تو جیب خودم میرفت. ولی من تشنه ی پول پدرم نبودم. من تشنه ی مردانگی بودم که هیچ وقت توی زندگی مرد اول زندگیم ندیدم.
از حموم که بیرون اومدم نگاهم رفت سمت لباسام که خیلی مرتب روی تخت ، تا زده ، منتظرم بود. اصلا مگر دکتر نگفته بود که این دختر باید دو روزی استراحت کنه ؟ پس چرا داشت کار میکرد ؟
لباس پوشیده بودم که وارد اتاق شد. روی تخت دراز کشیدم که سمتم اومد و نگاه گرمشو به من دوخت. سرم توی گوشیم بود که گفت :
_عافیت باشه.
گوشیو کنار گذاشتم و نگاهش کردم فقط. واسه چی همیشه لبخند میزد؟ کجای این زندگی پر از کثافت من ، لبخند داشت. وقتی نگاهم را بی حرفی که قابل گفتن باشد ، دید ، پرسید :
_چیزی شده رادوین جان ؟ ... کاری کردم که عصبی شدی ؟
چه کار کرده بود واقعا ، غیر از اینکه زیادی محبت میکرد. اونم به آدم یخی مثل من که حتی یه بار لبخند به روش نزده بود.
کف دستشو روی گونه ام گذاشت و با نرمی نوازشم کرد.
این من نبودم که حسرت داشتن پدری داشتم که یکبار نوازشم کند ؟! این من نبودم که آرزوم این بود که مرد زندگی هر زنی که شدم مثل پدرم نباشم و لااقل همسرمو مثل مادری که هر روز شاهد شکنجه هاش بودم ، شکنجه ندم ؟!
اما هیچی نشدم... نه اون پدر با محبت و نه همسر مهربان.
شدم یه رادوین عصبی با سردرد هایی که گاهی منو به مرز جنون میکشید.
🦋
🦋🦋
🦋🦋🦋✨
#ایرانقوی
#کانالشهداءومهدویت
@shohada_vamahdawiat
<======💖🌻💖======>