🍀 ﷽ 🍀 🍁 ..... انگار نفسم گیر کرده بود ، شاید واقعا من قادر به زایمان طبیعی نبودم. چشم بسته ، صدای رادوین رو شنیدم : _حالش چطوره ؟ ... اگه نمیتونه ببریدش اتاق عمل... نمیخوام زجر بکشه. و دکتر چیزی آرام زمزمه کرد که من نشنیدم ولی رادوین شنید و عصبی شد: _لعنتی... با من لج کردی ؟ ... خنگ خدا داری میمیری... نمیتونی. چشمانم دل نازک شده بود شاید . با چشمانی پر اشک ، نگاهش کردم. به زحمت ماسک رو از روی دهانم برداشتم و بریده بریده گفتم : _الاقل اگه... بمیرم... تو باالی.... سرمی... هوای... بچه ام رو... داشته باش. صورتش قرمز شد از عصبانیت و سرم فریاد کشید : _لامصب نذار باز اون روی سگم بالا بیاد... خفه شو فقط. چشمانم اشک میبارید. سرم را از دیدن آنهمه خشم رادوین برگرداندم که دست دراز کرد و ماسک را دوباره جلوی دهانم گذاشت که دکتر در حالیکه خم شده بود گفت: _هر وقت بگی میبرمت اتاق عمل... ببرم؟ _نه... کمکم کنید فقط.... میتونم. _ من به آقاتونم گفتم... میتونی ولی... زایمان سختی خواهی داشت... هر طور میلته. نگاه رادوین هم با نگاه دکتر همراه شد برای شنیدن جوابم ، که گفتم: _نه... خوبم. رادوین عصبی از این جوابم از تخت فاصله گرفت و چرخی در اتاق زد. و من در بین حصار و خروج نفسهای تندی که مهارشان میکردم همراه درد شدم تا دردم کم شود و با صدای دکتر همراهی کردم : _دم.... بازدم.... دم.... بازدم.... آفرین.... خانم کمال پور. صدای فریاد دکتر ، رادوین را بیشتر از من ترساند. سمت در دوید و فریاد زد: _کمال پور کیه ؟ چنان فریادی زد که یک لحظه با خودم گفتم ، االنه که بی اختیار بگه : " کمال پور کدوم خریه ؟ " و حتی از تصور این فکر هم خنده ای بین آنهمه درد به لبم آمد. و خانم کمال پور با فریاد رادوین دوید سمت اتاق و صدای پایش سکوت سالن را شکست . _بله. _دکتر شایسته رو صدا بزن... فقط سریع تر. و هر قدر من آرام بودم ، رادوین با هر کلام دکتر بی تاب تر میشد : _چی شده ؟ _فکر کنم باید بره اتاق عمل... باید دکتر شایسته تایید کنه. فوری گفتم : _نه... کمکم کنید... من میتونم. و رادوین بی توجه به حضور دکتر سرم فریاد زد : _خفه شو بابا... ماسک اکسیژن را از دوی دهانم پس زدم و نیم خیز شدم : _میتونم... اینهمه تحمل کردم... بازم میتونم. _بحث تحمل نیست عزیزم... ضربان قلبت بالا رفته ، هیچ پیش رفتی هم حاصل نشده ، خطرناکه گلم... ماسکت رو بذار لطفا. بی توجه به حرف دکتر ، در بین دردهایی که هنوز همراهم بود گفتم : _حالم... خوبه... فقط... نفسم... تند شده.... همین. 🦋 🦋🦋 🦋🦋🦋✨ @shohada_vamahdawiat <======🏴🌻🏴======>