بزرگان بنى قُرَيظه دور هم جمع مى شوند تا تصميم مهمّى بگيرند. كَعب و حَىّ در بالاى مجلس نشسته اند. كَعب رو به آنها مى كند و نظر آنها را مى پرسد. همه در جواب مى گويند: شما رئيس ما هستيد. حرف، حرف شماست. هر چه شما بگوييد ما عمل مى كنيم، اگر با محمّد وارد جنگ بشوى ما هم خود را براى جنگ آماده مى كنيم. حَىّ لبخند رضايت بخشى مى زند، او خيلى خوشحال است كه مردم همه مطيع كَعب هستند، فقط كافى است كه كَعب راضى شود. در اين ميان، پيرمرد نابينايى از جاى خود بلند مى شود، همه او را مى شناسند، او ابن باطا است. ابن باطا در حالى كه به عصاى خود تكيّه داده است، چنين مى گويد: "من در تورات خوانده ام كه آخرين پيامبر خدا در مكّه ظهور مى كند وسپس به اين شهر هجرت مى كند... اى مردم! اگر آن پيامبر موعود، محمّد باشد، هرگز سپاه احزاب نخواهند توانست او را شكست بدهند". همه با شنيدن اين سخن به فكر فرو مى روند، پيامبر موعود تورات! آيا ما مى خواهيم با پيامبر موعود تورات جنگ كنيم؟ چرا؟ حَىّ با شنيدن اين سخن خيلى عصبانى مى شود، فرياد مى زند: "چه كسى گفته است كه محمّد، پيامبر موعود تورات است؟ پيامبر موعود از خاندانِ بنى اسرائيل خواهد بود در حالى كه محمّد از خاندان بنى اسماعيل است. خداوند بنى اسرائيل را بر همه مردم برترى داده است. چگونه ممكن است كه پيامبر موعود از ميان آنها نباشد؟ محمّد ساحر و جادوگر است. آيا شما جادوى او را نديده ايد؟". همه سكوت مى كنند و به سخنان حَىّ فكر مى كنند. حَىّ راست مى گويد ما نژاد برتر هستيم. امكان ندارد كه ما پيرو محمّد بشويم. محمّد از نژاد ما نيست. براى همين او هرگز پيامبر نيست، او جادوگر است. اكنون فرصت خوبى پيش آمده است، بايد به جنگ او برويم. ده هزار جنگجوى عرب در پشت خندق اردو زده اند، فقط كافى است ما از پشت جبهه، به محمّد هجوم ببريم. آن وقت، ديگر كار محمّد تمام است. محمّد نمى تواند در دو جبهه بجنگد، او نيروهاى زيادى ندارد. ــ كعب! با تو هستم. تو گفتى كه با محمّد پيمان نامه نوشته اى؟ درست است؟ ــ آرى. ما چند سال پيش با او يك پيمان نامه امضا كرديم و قول داده ايم كه هرگز با او دشمنى نكنيم. ــ آيا مى شود من آن پيمان نامه را بخوانم ببينم در آن چه نوشته ايد؟ ــ آرى! كَعب از جا بلند مى شود و از اتاق بيرون مى رود. بعد از لحظاتى او باز مى گردد و پيمان نامه را به حَىّ مى دهد. حَىّ نگاهى به كَعب مى كند و مى گويد: اكنون با اجازه شما من اين پيمان نامه را پاره مى كنم! كَعب با ترديد نگاهى به حَىّ و آن پيمان نامه مى كند، حَىّ فرصت را غنيمت مى شمارد و در يك چشم به هم زدن پيمان نامه را پاره پاره مى كند و مى گويد: "اين هم از پيمان نامه! تمام شد، اكنون ديگر جنگ با محمّد آغاز مى شود". 💕💕💕💕💕🍃🍃🍃 ❣❣☂️☂️ eitaa.com/joinchat/4178706454Ca0d3f56e59