پسر بچه بود و شیطنت هایش دردسر درست می کرد. اما در همان زمان هم روحی بزرگ و اراده ای پاک و خدایی داشت. پنجم ابتدایی بود که نامه ای به امام زمان نوشت:
باسمه تعالی
من آدمی هستم بی اختیار که برای پدر و مادرم دردسر های بزرگی درست می کنم. خواهش می کنم هر چه زود تر یا مرا انسانی پاک و مخلص در پناه دین قرار بده یا این کار را به عهده عزرائیل بگذارید.
من از شما خواهش می کنم از شما خواهش می کنم. من مانند کبوتر بچه ای هستم که در قفس و اسارت شیطان قرار دارم. خواهش می کنم به حق فاطمه زهرا و به حق تشنه لبان و تشنه لب کربلا آزادم کن. اگر حاضر به این کار نیستی مرا هر چه زود تر از دنیا آزادم کن. به حق جدت رسول الله قسمت می دهم .
عبد الصالح زارع در سن ۱۱ سالگی