🔹مردمداری... یک شب خونه ی دایی بودیم اونجا من نامزد بودم موکت خریده بودیم دایی ازسرکار که اومد خونه موکتا رو نشونش دادم و ذوق داشتم . گفتم که دایی ما با اتوبوس میخوایم بریم شهرستانمون چجوری ایناروببریم؟ دایی گفت ماهم میخاستیم بیایم اونجا،بزارین صندوق ماشین وقتی داشتیم جابه جا میکردیم دایی گفت فردا اینا رو میبرم میدم به نیازمندا خندیدیم دایی همیشه توی سرش دغدغه نیازمندان رو داشت. 📣کانال رسمی شهدای حرم مطهر رضوی @shohaday_haram