💫یادی از سردار شهید مهدی ظل انوار 💫
🌷اولین گروه اعزامی از شیراز به جبهه بودیم. دکتر چمران ، جمع پنجاهنفری ما را میان همان درختان گز نشاند وگفت: اینجا منطقه جنگیه، گلوله دارد، خمپاره و توپ دارد، بمباران هوایی دارد. گرسنگی و تشنگی و نبودن مهمات گفت... دستآخر، به گوشهای اشاره کرد و خیلی رُک ادامه داد: هر کس نمیتواند این شرایط را تحمل کند آن سمت بنشیند تا ترتیب بازگشتش را بدهیم!
آماده میشدم که بلند شوم ناگهان کسی مچ دستم را محکم گرفت. مهـدی بود.دستش را در جیب پاکتی شلوارش کرد و مشت کرده بیرون آورد و گفت: سید دستت را به من بده!
دستم را به سمتش کشیدم. مشت گره کردهاش را میان دستم باز کرد. دستم پر شد از خردههاي نان خشک تیري .
خیلی جدی گفت: از گرسنگی نترس سید، من اینها را با خودم دارم!
جا خوردم. انگار وحی بود که از زبان مهـدی بر من نازل میشد. تصمیم گرفتم تا آخر بمانم و به خاطر سختی ها جا خالی نکنم.
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید