💫یادی از سردار شهید مهدی ظل انوار 💫 🌷قرار شد به عراقی‌ها ضربه‌اي بزنیم و برگردیم. همین‌طور پاهایم را در کفش کتانی‌ام گیر انداختم، دنبال بچه‌هایی که می‌رفتند به راه افتادم. آقا مهـدی تا چشمش به من افتاد، با خنده گفت: احمد، مگر نیامدي بجنگی؟ گفتم: چرا؟ گفت: این‌طوری می جنگند؟! گفتم: آقا مهـدی خودت که وضع ما را بهتر می‌دانید نه پوتینی، نه اسلحه‌اي، نه فشنگی! خیلی جدی گفت: جنگیدن ربطی به امکانات و تدارکات ندارد، ما باید از همین چیزي که داریم درست استفاده کنیم! نظم؛ این اولین درسی بود که در جنگ یاد گرفتم، بند کفشم را محکم کردم و رفتم، از اتفاق عراقی‌ها متوجه ما شدند. با سرعت شروع به دویدن کردم، اگر همان طور بی نظم بودم و بند کفشم را محکم نکرده بودم، یا شهید می شدم یا اسیر! 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید