⭐یادی از سردار شهید حاج مهدی زارع⭐ 🇮🇷اسمش جمشید بود. برای کار و تحصیل به شیراز آمده بود. آن شب در خانه کوچکش دعای کمیل برپا کرده بود. خودش می گفت شب وقت خواب، تازه چشمم گرم خواب شده بود كه با صداي كوبيده شدن در از خواب پريدم. سؤال كردم: «كيه؟» جواب آمد: «علي هستم!» فكر كردم، علي پسر خاله ام است كه در مي زند. صدا دوباره بلند شد «‌ منم علي، ‌مولا و مقتداي تو.» هيجان زده و ترسان به نوري كه وارد اتاق مي شد خيره ماندم. امير المؤمنين(ع) دستي به شانه‌ ام گذاشت و گفت: «آرام باش فرزندم! از امروز نام تو مهدي است. تو از سربازان بزرگ اسلام خواهي بود و به زودي در قيامي بزرگ شريك خواهي شد.» تا به خودم آمدم آقا رفته بود. از آن شب، شدم مهدی 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید