🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 قریب چهار ماه با این برادر عزیز هم سنگر بودم و چیزهای بسیار خوبی از او یاد گرفتم . روحیه ایثارگری و شجاعت مسئول واحد روز به روز در من نیز تقویت میشد ، به گونه ای که سه ماه متوالی در جبهه ماندم و به مرخصی نیامدم تا اینکه یک روز پشت خاکریز خط مقدم نشسته بودیم یکی از مجاهدین عراقی که با ایران همکاری می کرد در جمع ما حضور داشت. گفتیم انشاالله لشکر اسلام پیشروی میکند، کربلا را فتح میکنیم و همه به اتفاق به زیارت مرقد مطهر اباعبدالله الحسین (ع) مشرف میشویم. مجاهد عراقی پرسید شما که عاشق زیارت امام حسین (ع) هستید آیا تا کنون به زیارت امام رضا (ع) که در کشور خودتان هست رفته اید؟ او میگفت من که یک عراقی هستم تا امروز سه بار موفق به رفتن به مشهد مقدس و زیارت امام رضا (ع) شده ام. من که تا آن روز به مشهد نرفته بودم حرف این عزیز عراقی تحت تأثیر قرارم داد و حقیقتاً خجالت کشیدم. همان روز قلباً از آقا علی ابن موسى الرضا (ع) درخواست کردم که زیارتش را نصیبم گرداند. چند روز بعد برای مأموریت به اهواز رفتم پس از انجام مأموریت به مخابرات مراجعه کردم و به شیراز منزل یکی از اقوام تلفن زدم، آن زمان هنوز در لامرد تلفن وجود نداشت. گفتند پدر، مادر، خواهران و برادران شما هفته آینده میخواهند به مشهد بروند . گفتم به آنها بگویید که در شیراز منتظر من بمانید که خودم را به شما میرسانم. برادرم یک دستگاه مینی بوس مسافربری داشت که در خط لامرد - شیراز- کار میکرد . با مینی بوس برادرم آنها به شیراز آمدند و من هم از جبهه مرخصی گرفتم و به شیراز برگشتم و به اتفاق به زیارت آقا امام رضا (ع) مشرف شدیم. پس از مراجعت به شیراز با خانواده خداحافظی کردم و به جبهه برگشتم. ... : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید ┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*