🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#خاطرات_جبهه
#نویسنده_حبیب_صفری
#حلاوت_ایثار
#قسمت_پانزدهم
صحنه دل خراش
به اتفاق دوستم که همیشه در انجام مأموریت ها همراهم بود به طرف خط مقدم در حرکت بودیم . دشمن بر روی جاده ای که چند روز قبل دست خودش بود و گرای آن را به طور کامل داشت ، آتش توپ و خمپاره میریخت و مدام صدای انفجار به گوش میرسید .
در حد فاصل پلهای چم سری و چم هندی بودیم که ناگهان صدای انفجار خمپاره در فاصله کم توجه ام را جلب کرد.
در آینه ماشین به پشت سر نگاه کردم ، دیدم یک ماشین لند کروزر وانت با فاصله حدود سی متری ما مورد اصابت گلوله خمپاره قرار گرفته و منفجر شده است سریعاً دور زدم و برگشتم - از لحظه برخورد گلوله تا حضور ما در صحنه کمتر از یک دقیقه طول کشید - گلوله خمپاره درست در وسط قسمت عقب خودرو اصابت کرده بود و چهار نفر از رزمندگان عزیز تکه تکه شده و سه نفر دیگر که جلو ماشین نشسته بودند به شدت مجروح شده بودند . پایی که از بدن یکی از شهدای عزیز کاملاً قطع و جدا شده بود را دیدم که از رگهای آن خون مانند فواره بالا میرفت صحنه بسیار دلخراش و ناراحت کننده ای بود بدن تکه تکه شده ی شهدا را از روی جاده جمع کردیم و کنار گذاشتیم و سریعاً سه عزیز مجروح را عقب ماشین گذاشته و به طرف اورژانس به راه افتادیم . در مسیر صدایی توجهم را جلب کرد، سرم را از پنجره ماشین بیرون آوردم و گوش دادم صدا از داخل ماشین بود ، فکر کردم عزیزان مجروح دارند کنند، توقف کردم و از ماشین پیاده شدم، دیدم یکی از مجروحین که بر اثر اصابت ترکش خمپاره قسمت باسن او به کلی از
بدنش جدا شده بود سرود خمینی ای امام، خمینی ای امام می خواند. تعجب کردم که با این وضعیت امام را فراموش نمی کند. قبل از اینکه به جبهه بیایم شنیده بودم که رزمندگان در هر شرایطی حتی بعد از مجروح شدن امام عزیز را فراموش نکرده و ایشان را یاد کنند، شاید کمتر باورم میشد . ولی این صحنه که خود شاهد آن بودم باورم را در مورد رزمندگان و خلوص آنها کامل می کرد.
#ادامه_دارد...
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*