💠اوج عملیات کربلای 5 بود از زمین و آسمان آهن گداخته بود که به سر ما می بارید. در این گیرو دار که همه به سنگر ها چسبیده بودند، دیدم کسی گونی خاک روی دوش می کشد و فریاد می زند: «هر کس سنگرش خوب نیست برایش گونی
بیارم.»
خودش بود, حاج باصری.
💠نوروز ۶۶خبر دادن حاجی زخمی و تهران بستریه. رفتیم ملاقاتش. ترکش خمپاره ۶۰ بدنش را چاک چاک کرده بود. به خصوص ترکشی که زیر زبانش بود و تکلم را از او گرفته بود. روی کاغذ نوشت؛ اصلاً نگران نباشید این هم از طرف خداوند است و من به این حال و درد افتخار می کنم که حال که شهید نشده ام حداقل
این طور مجروح شده ام. برای من یک قران و چند کتاب دیگر بیاورید!
بیست روز طول کشید تا ترکش را خارج کردند و تکلمش برگشت. با همان زبان بی زبانش، با قلم و کاغذ کل پرستار های بخش را تخت تاثیر قرار داده و به انها درس زندگی می اموخت
💠جزیره مجنون سقوط کرده و دشمن با قایق در حال پیشروی بود. ما ارپی جی را مسلح می کردیم و به دست حاج باصری می دادیم. همه را با دقت میزد به قایق ها. تا اینکه مهمات تمام شد. اشک از چشمانش جاری شد. گفت کاش مهمات بود. برید عقب که همه شهید می شید.
خودش اخرین نفر امد. ناگهان خمپاره ای به زمین نشست. من خوردم. دیدم حاج باصری هم افتاد. هرچه صدایش کردم تکان نخورد.
قدرت عقب کشیدن او را نداشتم و او ماند...
🌱🌷🍃
#شهید حاج محمد باصری
#شهدای_فارس#شهادت: جزیره مجنونhttps://eitaa.com/shohadaye_shira
نشردهید