🌷توی ماشین به سمت خط می رفتیم. من نشسته بودم, جعفر دراز کشیده و سرش را گذاشته بود روی پام و می گفت:چه حالی میده,سرت را بذاری روی پای رفیقت حرف بزنی. حالا این, این دنیاست. فکر کن, اون طرف که رفتیم, چشم باز کنی ببینی سرت روی پای اباعبدالله (ع)ست! یک ساعت بعد بود. توی امبولانس. سر جعفر روی پام بود. ترکش به پهلوش خورده بود. خون زیادی ازش رفته بود. مرتب می گفت یا فاطمه(س) اثار فراق,دلتنگی,شادی و وصال تو صورتش بود، چشم های زیباش می درخشید. کاری از دستم بر نمی امد, جز نگاه کردن به ان چهره نورانی که نفس به نفس به دلدار می رسید. 🌹🌹🌹🌹🌹 : @shohadaye_shiraz ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﺪ: http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75