‌ ساعتی تا آغاز عملیات کربلای ۵ مانده بود. همه حساب کتابهایش را کرد. بدهی هایش را هم داد. مقداری پول زیاد آمد. شروع کرد به پاره کردن آنها. گفتم چی کار می کنی؟ گفت می خوام از این دنیا چیزی نداشته باشم! می گفت خیالم راحت است, از کوه یک بار هیزم برای خانواده ام آوردم, زمستانشان گرم است, دیگر غمی ندارم. 🌹🌹🌹 #شهید_محمد_کشتکار #شهدای_فارس 🌹🌹