*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
*
#شهیدان_هاشم_و_مجتبی_شیخی*
*
#نویسنده_محمد_محمودی_نورآبادی*
*
#قسمت_سیزدهم*
🎤 به روایت زهره شیخی همسر شهید
هشتم فروردین ۶۳ بود که هاشم از من خواستگاری کرد. آن موقع من کلاس دوم راهنمایی میرفتم . تعطیلات عید بود و رفته بودم به خاله ام سری بزنم.عصر که برگشتم عمه پیش مادرم بود.
بعد از گپ و صحبتهای همیشگی عمه مرا کشید کنار و گفت که با شما کار واجبی دارم. آنجا موضوع هاشم آقا را مطرح کرد. من هیچگاه به موضوع ازدواج فکر نکرده بودم پس خیلی جا خوردم. به عمه گفتم:« نمیدونم !ولی آخه من بچه ام و حتی آشپزی بلد نیستم»
عمه گفتن: نه تو بچه نیستی ماشالله ۱۴ سالته آشپزی هم یاد میگیری.
خیلی از خانواده هاشم آقا تعریف کرد و اینکه مادر شوهر میشود زن دایی پدر است و خلاصه حسابی ذهنم را آماده کرد.
من همه چیز را به تضمین و رضایت پدرم گذاشتم.
ساعتی نگذشته هاشم آقا هم به خانه ما آمد معلوم شد که آنها از قبل صحبتهایی با هم داشتند. آن یک ساعتی که هاشم منزل ما بود اصلاً آفتابی نشدم.
دو سه روز گذشت و بنا شد باید منزل ما و بحث خواستگاری را رسمی کنند. شب بود که هاشم آقا همراه خانواده آمدند. راستش من هم از هاشم آقا خوشم آمده بود .خیلی به رزمنده و پاسدار بودنش علاقه داشتم.
صحبت های من و هاشم آقا زیاد طول نکشید. حدود ۱۰ دقیقه تا یک ربع. فقط در همین حد که او از وضعیت کارش گفت که پاسدار است ، خانه از خودش ندارد و باید توی اتاقی پیش مادرش زندگی کنیم . مواردی که من خودم همه را خبر داشتم. از سختی کارش گفت و حقوقش که ماهی دو هزار تومان بیشتر نبود و بحث شهادت و اسارت و قطع نخاع...
اینها را گفت و از من خواست که اگر میتوانند با این شرایط کنار بیایم جواب مثبت بدهم.
من هم شرایط را قبول کردم و بحث نامزدی ما رسمیت پیدا کرد. نامزدی ما زیاد طول نکشید. در مرخصی بعدی که هاشم آقا آمدند جشن مختصری گرفته شد . آن موقع حتی عکس انداختن هم زیاد مرسوم نبود . ولی ما چند تا عکس هم انداختیم.
مهریه ۴۰۰ هزار تومان وجه نقد ، پنج مثقال ابریشم ، پنج مثقال طلا با یک کلام الله مجید تعیین شد.
چند هفته بعد از عروسی سفر به مشهد مقدس داشتیم که زیارت آقا علی بن موسی الرضا خیلی برایم خاطره انگیز و به یاد ماندنی بود.
آن زمان هاشم ۱۸ ساله بود و با من چهار سال اختلاف سن داشت. اما با وجود سن کمش در حد یک آدم کاملی بود. علاقه زیادی به فامیل و بستگان داشت. هر شبی منزل یکی بودی مرتب به این و آن سر میزد و احوال همه را می پرسید.
به هر حال دو هفته مرخصی هاشم خیلی برقآسا گذشت او باید به همان زودی به اهواز و منطقه جنگی رفت.
#ادامه_دارد ..
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿