*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * 🎤 به روایت محسن ریاضت هاشم می گفت : بچه ها نگاه کنید اگه آدم اراده کنه میتونه یه طناب دور تا دور کره زمین بکشه فقط اراده و عشق میخواد. این را سال ۶۳ و در منطقه دهلران و نزدیک شیار مالحه می گفت. یکی از مناطقی که ما چندین بار کار شناسایی کردیم .همان منطقه ی بیات بود. برای دیدگاه مشکل داشتیم. فقط یک ارتفاعی مشرف بود بر منطقه و ما می توانستیم به عنوان دیدگاه استفاده کنیم .ولی برای رسیدن به آن باید مسیری را کانال میزدیم که برای تردد زیر دید عراقی ها نباشیم. زمین آن منطقه هم خیلی سخت بود خیلی از بچه ها از جمله خودم امیدی به اینکه بشود در آن زمین کانال زد نداشتیم .هاشم که آمد پای کار وضع عوض شد. خیلی سماجت می کرد که کانال باید زودتر آماده شود تا بحث شناسایی برای عملیات قدس ۳ به جایی برسد. اکثر شبها که باید به شناسایی می‌رفتیم .شب هایی هم که استراحت می کردیم، بیل و کلنگ به دستمان می‌داد و باید کانال می‌کندیم. خودش هم یک لحظه بیکار نمی نشست. یک شب خیلی خسته بودیم خدا رحمت کند غلام ذاکرعباسی ،نشسته بود و کلنگ را آماده گرفته بود روی دوش ،تا هاشم می رفت سراغ گروه جلویی ، غلام چرا میزد . همین که سر و کله هاشم پیدا میشد ، از جا می پرید و کلنگ را محکم به زمین می زد . هاشم متوجه شده بود ‌اما به روی خودش نمی آورد . صدا میزد:« غلام چکار میکنی؟» _دارم کار میکنم مگه نمی بینی؟! ماهم می خندیدیم . من بهانه می آوردم که خاکش سفت است. سریع کلنگ را می گرفت و شروع می کرد به کندن:«شما بچه شهریار کار کردن بلد نیستین» دست از سر ما بر نداشت تا این که آخرش کانال را رساند به پای آن ارتفاع و عجب دیدگاهی هم برای ما درست شد . تازه از سر آن کامل خلاص شده بودیم که یک روز با آن شدیدی آمد و رودخانه ی میمه طغیان کرد . جاده ای که کنار رودخانه بود خراب شد و راه تدارکاتی ما به کلی قطع شد . ژاندارمری هم که آنجا خط داشت ، مشکل بیشتری پیدا کرده بود . ما که چند نفری بیشتر نبودیم ، اما گردان ژاندارمری بالای ۳۰۰ نفر نیرو داشت . هم ما و هم بچه های ژاندارمری مانده بودیم که برای آب و آذوقه چه کار کنیم .باز این جا هم ایده هاشم بود که جواب داد . روز از نو روی از نو ، این بار باید راه باز می کردیم . قبلا ما از مسیر میان بر با موتور به دهلران رفته بودیم .آمد به ژاندارمری گفت و کمک خواست تا جاده باز شود . یک آیفایی پر از نیرو با بیل و کلنگ برداشتند و رفتند .هر چه هاشم به من گفت تو هم بیا ، نرفتم . مجید خدایی تعریف کرد : آنجا هم ماجرای کانال کنی به شکل دیگری داشتیم . بچه های ژاندارمری ناامید شده بودن اما هاشم را که می دیدند کار می کرد ، کمک می کردند . مجید تعریف می کرد که یک تکه ای خیلی خراب بود .آن تکه را هاشم داد دست بچه های ژاندارمری و خودش رفت جلوتر .حالا بچه های ژاندارمری می خواستند کار را رها کنند که هاشم برگشت گفت:زودتری اینو آما ه کنید که یک کم هم جلو کار کنیم » آنقدر از خودش و بقیه کار کشیده بود که بالاخره یک راه میانبر راز کردند و فرمانده ژاندارمری به خاطر همان راه میانبر تشویقی گرفت .یعنی زحمت اصلی را هاشم کشید و تشویقی را او گرفت. .. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿