عشق را در خاکریزهای معرفت، در پشت بلندی‌های مهربانی، در کنار یاران پر شور، تا پای جان تجربه کردیم هنگامی که یاد گرفتیم باید برای رفتن به مسلخ وضو داشت و با تمام وجود به صعود اندیشید... تابستان به آخر می‌رسد و فصل‌ها جابجا می‌شوند، همه چیز رنگ می‌بازد تا رنگی تازه بگیرد و چقدر در آستانه فصل زردها جای تو خالیست و می‌دانم که هستی و می بینی و می‌فهمی... می‌نویسم تا روزی که اینجا هستم، می‌نویسم و به یاد همه می‌آورم که نباید فراموش کرد، نباید بی‌خیال شد، نباید دنبال کهنه شدن بود...