شماره ۱۷ 🌹🌹🌹قسمت هایی از زندگینامه ، مسئولیت و ماموریت‌های سردار شهید محمد اویسی فردوئی بر گرفته از کتاب دریا آتش گرفت🌹🌹🌹 در حیاط حسینیه جماران و زیر بارانی که نم نم می‌بارید، امام صیغه عقد را بین او و محبوبه جاری کرد.بعد هم مثل همیشه حرفی را زد که به همه ی زوج ها میگف ((بروید باهم بسازید)) 🌺🌺🌺🌺🌺🌺 باید بهم آموزش اسلحه بدی محمد در حالی که غش غش میخندید گفت: «اصلاً زورت می‌رسه اسلحه بلند کنی؟» محبوبه با دوزانو کمی نزدیکتر شد و باهیجان شروع کرد به حرف زدن اون روز که رفتیم جماران خانومایی که داشتن میگشتنمون تا فهمیدن داماد تویی همه شناختنت میگفتن یکی از بهترین مربیها ،هستی ولی از آموزش خانوما در میری میگفتن حتی وقتی تلفنی با یک زن حرف میزنی، گوشی رو میگیری اونورتر. محمد باز خندید و گفت: داشتن سر به سرت میذاشتن 🌺🌺