🌹تک پسر بابا . . . ☀️ روایت هایی کوتاه از شهید غلامعلی مهران زاده، تک پسری که به شهادت رسید . . . 🌹 پدرش به او گفته بود اگر به جبهه نروی هر چه می‌خواهی برایت فراهم می‌کنم. او در پاسخ گفته بود: آن چیزی را که من می‌خواهم، شما ندارید و نمی‌توانید برایم فراهم کنید. در ‌روزهایی که در بیمارستان بستری بود، چند بار برای تکمیل فرم و تشکیل پرونده جانبازی به ما مراجعه کردند اما غلامعلی زیر بار نمی‌رفت و با این که به سختی می‌توانست سخن بگوید، به ما و آن‌ها فهماند که اجازه تشکیل پرونده ندارید. سه نفر جلو و بقیه عقب وانت نشستند. برای رفتن غلامعلی جلو نشست و برای برگشت هنگام غروب من جلو نشستم و به او گفتم: بیا جلو. گفت: نوبت من است عقب بنشینم. گفتم: بیا با تو کار دارم. تقریبا تمام مسیر خرمشهر تا پادگان حمید با هم صحبت کردیم. ۷، ۸ کیلومتر مانده به محل استقرارمان گفت: صبر کن من می‌روم عقب. گفتم: رسیدیم، نمی‌خواهد. گفت: نه اینطور درست نیست. نوبت من است که عقب بنشینم، رفت و عقب نشست. رادیو را روشن کردم. نزدیک اذان بود. داشتم رادیو ‌گوش می‌کردم و سرم پایین بود، یکدفعه صدای مهیبی بلند شد. نگاه کردم و دیدم سقف ماشین پرتاب شده بود. راننده هم زخمی بود. فرمان را از دستش گرفتم و گفتم: اگر می‌شنوی پایت را روی ترمز بگذار. آرام ماشین را کنار زدم. سریع به عقب رفتم تا ببینم حال مهران‌زاده چطور است. دیدم جای جراحت قبلی سرش به لبه ماشین خورده و کف ماشین افتاده، خودم هم بیحال شدم. بیش از ده ساعت بیهوش بود وو در‌‌ همان حالت به شهادت رسید... ✅@shohadayeiran57