وقتی زمین تفتیده کویر از شدت تشنگی بیهوش شده بود و آفتاب بی رحم، تمامی شعاعهای خود را به کویر دوخته بود . پیکر همواره کویر آرام از درز چشمان بی رمقش قامت بلند خورشید را ور انداز کرد و به زیر لب، آفتاب را نفرین کرد . آن هنگام که تمامی امیدهای کویر در حال قطع شدن بود . تو ای آب، همان بودی که وجودش را در بر گرفتی . از غصه رهایش کردی و تمام کویر را سیراب نمودی . زمانی که هیزم های خشک و نازک در چنگال شعله های سوزان آتش به فریاد برخاسته بودند و ناله هایشان حرارت آتش را تسکین نمی بخشید . آن هنگام که دیگر آخرین رمقشان از کف می رفت، تو ای آب! همان بودی که با در انداختن خود در میان لهیب آتش پیکره نیم سوخته آنها را تسلی بخشیدی . زمانی که طفلان معصوم و بی گناه از گرسنگی می گریستند، وقتی قحطی رخساره بچه ها را زرد می کرد و غمگین تر از همه، برزگر پیر بود که کنج خانه اش زانوی غم به بغل گرفته بود، ای آب تو بودی که با نزول خود چون سروش آسمانی غنچه لبخند را بر طفلکان معصوم او گشودی .
آن هنگام که مولی (ع) و پیروانش از دست فرعونیان گریختند و به رود نیل رسیدند . در حالی که دشمن از پشت سر آنان می شتافت، ای آب تو بودی که کنار رفتی و راه را بر موسی (ع) گشودی و فرعونیان را در چنگال خشم خود نابود کردی . هنگامی که مادر افسرده ای در سوگ تنها فرزند یتیمش حجاب غربت به تن کرده بود و لحظه ای آرام و قرار نداشت، تو ای آب، اشکی شدی تا از گوشه چشمش روان شدی و تسلی اش بخشیدی .
زمانی که بذر خشک در حسرت رویش می نالید و می گریست، تو ای آب همان بودی که رؤیای بذر بیچاره را به حقیقت تبدیل کردی، آری ای آب: در هر جایی به داد بیچاره ای رسیدی . گاهی به کویر، سیرابش کردی . زمانی برای دیگران خود را به خاک و آتش کشاندی، زمانی فریاد کردی تا فریاد رس کسی باشی . هر جایی به داد کسی رسیدی و فریادرس مظلومی بودی . اما در کربلا: نبودی که ببینی چگونه رخسار اصغر (ع) از فرط تشنگی دگرگون شده بود . نبودی که ببینی چگونه حسین (ع) را با حلقومی خشکیده ، آن هم خشکیده تر از روح کویر، کشتند . خیام را چگونه سوزاندند و آبی نبود که خاموشش کند و راستی، این شرم تو را و مرا بس . . . ای آب » . (2)
«ریشه های باورش، در ضمیر ما، تا همیشه سبز باد .»
پی نوشت:
1 . عبدالحمید رحمانیان .
2 . حرمان هور .
@shohadayemalayer