قسمتی از کتاب "فاتح دوعیجی" شرح زندگی دانشجوی شهید حیدر
#کاظمی. نویسنده؛ خانم گودرزیان فرد
آتش مانند باران از آسمان می بارید. احمدرضا را که دیدی آرام شدی او هم آرام شد. امشب هم باید بیدار میماندید مثل همان شبهایی که فردایش امتحان داشتید و چقدر گاهی سخت میشد که خودتان را به دیگران برسانید. برای بعضی از همکلاسیهایتان چه فرقی میکرد که شما کجا بودید! اصلاً برای چه آنها باید میدانستند که شما کجا هستید!برای بعضی از اساتید چه فرقی میکرد که شما شب را تا صبح بیدار ماندهاید تا امتحانات را بخوانید ،برای آنها وظیفه اول شما درس خواندن بود.
حال رفیقت را که دیدی خواب از چشمان خسته ات پرید. سیر نگاهش کردی شاید دیگر دیداری نباشد.احمدرضا هم خیره شده بود به چشمانت وآن باند سفید وغنچه ی خون.چند لحظه ای از تو دورنشده بود که ....
@shohadayemalayer