عوامل گرايش نوجوان و جوان به فرهنگ بيگانه قسمت۱ پيشينه تاريخي تهاجم فرهنگي تهاجم فرهنگي، پديده اي نو و تازه نيست كه در قرن بيستم و با پيروزي انقلاب اسلامي به وجود آمده باشد، بلكه پيشينه اي به درازاي تاريخ دارد. برخلاف پندار ماده گرايان و برخي روشن فكران مادّي؛ جنگ تاريخ، جنگ اقتصادي و تضاد طبقاتي نيست، بلكه همه جنگ هاي تاريخ، جنگ فرهنگي و جنگ اقتصادي و ارزش ها بوده است.1 مبارزه پيامبران الهي با مظاهر استكبار و طاغوت ها در طول تاريخ، نبرد دو فرهنگ بوده است: فرهنگ متعالي حق مدار و فرهنگ باطل. فرهنگ حق، بينش توحيدي، اعتقاد به آزادي و آزادگي انسان ها از زنجير معبودها و طاغوت هاي بيروني و خواهش ها و هوس هاي دروني و برپايي قسط و عدل در جهان را ترويج مي كند. در مقابل، فرهنگ باطل دربردارنده دوگانه پرستي، بردگي و بندگي انسان ها، اسارت در دام بت هاي گوناگون، پيروي از هواهاي نفساني و حاكميت جور و ستم است.2 سرنوشت پيامبراني چون نوح، ابراهيم، موسي، عيسي، لوط، هود، شعيب و صالح كه در قرآن كريم بدان ها اشاره شده است، اين حقيقت را تأييد مي كند. بنابراين، تهاجم فرهنگي چيزي نيست كه امروزه به عنوان شيوه اي جديد به كار رود، بلكه در طول تاريخ بشر به شكل هاي گوناگون عليه انبياي الهي و حركت هاي انقلابي به كار گرفته شده است.3 در تاريخ پر فراز و نشيب اسلام، دشمن بارها از اين ابزار استفاده كرده كه داستان غم انگيز و عبرت آموز مسلمانان در اندلس، نمونه اي از اين تهاجم است. تجديد حيات فرهنگي (رنسانس) در غرب و ظهور انديشه و فرهنگ جديد، ملاك ها و ارزش هايي را عرضه كرد كه با فرهنگ و ارزش هاي جامعه هاي ديگر، تفاوت اساسي داشت. پيشرفت فن آوري و ايجاد تمدن صنعتي در غرب، به گسترش ارزش هاي نوين كمك كرد و اين فرهنگ جديد، زمينه را براي ظهور قدرت هاي سرمايه داري و نظام كاپيتاليستي فراهم آورد. قدرت هاي جديد غربي كه براي استحكام و گسترش نظام سرمايه اي خود به منابع دست نخورده نياز داشتند، به استعمار سرزمين هاي جهان دست زدند و كشورهاي آفريقايي و آسيايي را زيرسلطه خويش گرفتند. پيدايش استعمار، دگرگوني هاي اجتماعي و فرهنگي گسترده اي را در سرزمين هاي زيرسلطه پديد آورد. استعمارگران غربي براي تثبيت سلطه خود بر سرزمين هاي جديد، به زدودن موانع فرهنگي در كشورهاي زيرسلطه خود پرداختند. ساختن مدرسه ها به سبك غربي، وارد كردن كالاهاي ساخت فرنگ و راه انداختن جريان هاي سياسي و مذهبي از جمله اقدام هاي آنان براي مقابله با فرهنگ بومي است. آشنايي جوامع گوناگون شرقي از جمله سرزمين هاي اسلامي با تحولات غرب و نيز نفوذ عناصر آموزش ديده در مراكز تصميم گيري حكومت ها و بي خبري رهبران اين كشورها، زمينه را براي نفوذ فرهنگ غرب آماده ساخته. انديشمندان و نويسندگان سرزمين هاي اسلامي نيز كه پيشرفت هاي علمي و اجتماعي غرب بر آنان سخت تأثير گذاشته بود، مبلّغ فرهنگ جديد غربي شدند. جور و ستم حاكمان، فساد درباريان و طبقات بالا، ورشكستي اوضاع اقتصادي و اجتماعي از يك سو، زمينه را براي تحول فراهم و از سوي ديگر، راه را براي نفوذ سازمان هاي غربي مانند: فراماسونري باز مي كرد.4 پس از تجزيه امپراتوري عثماني، بسياري از سرزمين هاي اسلامي به صورت كشورهاي جديد و بر اساس ناسيوناليسم شكل گرفتند و استعمار غرب به طور غير مستقيم، به گسترش فرهنگ خود در اين كشورها پرداخت. در اين شرايط، جريان هاي اصلاح طلب كه خواهان دگرگوني هاي اجتماعي و سياسي بودند، زمينه رشد پيدا كردند. برخي از اين جريان ها وابسته بودند و برخي ديگر به صورت خودجوش و تنها تحت تأثير دگرگوني هاي جهان غرب، به اصلاح طلبي گراييده بودند. گفتني است در بيشتر كشورها به ويژه كشورهاي اسلامي، اين مسأله با مبارزه ضد استعماري همراه بود. توده مردم اين كشورها بيشتر به مبارزه با استعمار و استقرار عدالت تكيه داشتند، ولي رهبران و روشن فكران آن به دمكراسي و آزادي مي انديشيدند. تمامي روشن فكراني كه درس خوانده غرب بودند يا با آن فرهنگ آشنايي داشتند، به تقليد از رنسانس، خواستار تحول فرهنگي و مذهبي در جامعه اسلامي خود بودند. غرب نيز به چنين جريان هايي دامن مي زد يا خود، چنين جنبش هايي را به راه مي انداخت. بايد دانست مهم ترين مانع بر سر راه غرب براي نفوذ در سرزمين هاي اسلامي فكر ديني و فرهنگ اسلامي بود كه هيچ گونه نفوذ فرهنگي، اقتصادي و سياسي غرب را تحمل نمي كرد. به طور كلي، اصلاح طلبان را مي توان در سه گروه دسته بندي كرد: 1. اصلاح طلباني كه دين جديدي را عرضه مي كردند. فرقه هايي مانند: قاديانيه در هند، وهابيت در عربستان و بهايي گري در ايران كه مي توان تمامي آنان را «وابسته» دانست. 💥جنگ نرم ودشمن شناسی 📡 پایگاه خبری تحلیلی وَرْاُئوی 🕯 میعادگاه شهدای وَرجُوی @varjovi @shohadayevarjovi