🔻مقایسۀ نظرات آیت‌الله خامنه‌ای و آیت‌الله مصباح دربارۀ منطق حکمرانی(۱): دو روایت مشابه از سه الگوی متفاوت 🖊 مهدی جمشیدی در این یادداشت، عصاره و جوهرۀ آراء آیت‌الله خامنه‌ای و آیت‌الله مصباح‌یزدی را دربارۀ سه الگوی متفاوت حکمرانی بیان می‌کنیم و نشان می‌دهیم که روایت‌های آنها از این الگو، «مشابه» و «هم‌افزا» هستند و «شکاف» و «تضاد»ی در میان نیست. ۱. الگوی یکه‌سالاری؛ منطق استبدادِ ساخت سیاسی هر دو متفکّر بر این باور هستند که در این الگو، مردم هیچ منزلتی ندارند و تنها حاکم یا حاکمان هستند که تدبیر امور جامعه را در دست دارند؛ بدون آن‌که مردم دخالت و حضوری در حاکمیّت داشته باشند. این الگو، مردم را فاقد هر گونه «حقّ» می‌داند و بر تکلیف آنها اصرار می‌ورزد و از آنها «اطاعت مطلق» می‌طلبد و اگر هم گاهی از مردم سخن به میان می‌آید، برای حفظ ظاهر هست و حقیقتی ندارد. حکمرانی در این الگو، «متمرکز» و «نقطه‌ای» است و قدرت در ساخت آن، توزیع نشده است. ما در این زمینۀ یک تجربۀ تاریخیِ طولانی داریم؛ چنانچه آخرین نمونۀ آن، تجربۀ سلطنت پهلوی بود که در آن، مردم حتّی در «حاشیۀ سیاست» نیز قرار نداشتند و نظر و اندیشۀ آنها ارزش و اعتباری نداشت. از سوی دیگر، حاکم خود را با هیچ امر بیرونی‌ای تطبیق نمی‌دهد، بلکه «خواست شخصی» و «ارادۀ دلبخواهانۀ» او، منشأ حاکمیّت و تدبیر جامعه است. در مقام نقد این الگو، چند اشکال از جانب این دو متفکّر مطرح شده است. نخست این‌که بر اساس هیچ دلیل معتبری نمی‌توان اثبات کرد که حاکمیّت بر مردم از آنِ یک «شاه مستبد» باشد، بلکه «سلطنت» از اساس و به‌طور مطلق، غلط و نامشروع است و نظام سلطنتی جز در خودکامگی و استبداد، ریشه‌ ندارد. سنّت‌های قومی و ملّی یا وراثت یا زور و غلبه نمی‌توانند مشروعیّت بیافرینند و حقّ حاکمیّت بر مردم را از آنِ کسی نکنند. دیگر این‌که در الگوی یکه‌سالاری، مردم هیچ‌گاه «رشد اجتماعی» نمی‌یابند؛ چون مجال «انتخاب آزادنه» به آنها داده نمی‌شود. مردم، همواره موضوع منفعل و بی‌‌اراده برای حاکمیّت هستند که همچون ضعیفان و حقیران باید برای آنها تصمیم گرفت و توقع مشارکت و اندیشه‌ورزی از آنها نداشت. چنین جامعۀ تحقیرشده و فرودست نگاه‌داشته‌شده‌ای، به آمرانگیِ حاکمیّت عادت کرده است و انتقاد و اعتراض و امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر در آن معنا ندارد. ۲. الگوی مردم‌سالاری سکولار؛ منطق نفسانیّتِ ساخت اجتماعی هر دو متفکّر معتقد هستند که غرب متجدّد، مدّعی سرسخت این الگو است و آن را جهان‌شمول و عام می‌شمرد و بر اساس آن دربارۀ جوامع دیگر قضاوت می‌کند. در منطق تجدّد، استبداد نفی شد و اقتداگرایی ملامت شد و مردم‌سالاری به‌عنوان ارزش مطلق و نهایی مطرح گردید، امّا از آن سو، «دین از حاکمیّت» کنار گذاشته شد و مردم‌سالاری به‌طور ذاتی و جوهری، ناسازگار با حضور دین در عرصۀ حکمرانی انگاشته شد. ازاین‌رو، «سکولاریسم» یک اصل بدیهی و پیش‌فرض قطعی در تمام دولت‌های تجدّدی است. به‌بیان‌دیگر، «مردم‌سالاری» با «دین» جمع نمی‌شود و چنانچه حکومت بخواهد بر دین تکیه کند و ارزش‌های دینی را در جامعه تحقّق ببخشد، دیگری بهره‌ای از مردم‌سالاری نخواهد داشت. بدین‌جهت، حکومت‌ها باید یکی از این دو گزینۀ ناسازگار را انتخاب کنند. انتخاب عالَم تجدّد، مردم‌سالاریِ سکولار بوده است؛ چنان‌که تمام ساحت‌های تمدّن غربی بر سکولاریسم تکیه دارد. بر این الگو، نقدهای مهمی از سوی این دو متفکّر وارد شده است. یکی این‌که «حقّ الهی» را در حاکمیّت نادیده انگاشته است و به این واسطه، «ارادۀ تشریعیِ الهی» را زیر پا گذاشته شد. دین اسلام به سبب جامعیّتش، دربارۀ حکومت و سیاست نیز تجویز و تدبیر دارد و این‌گونه نیست که را به خود وانهاده باشد و احکامش منحصر به رابطۀ انسان با خدا باشد. این در حالی است که الگوی مردم‌سالاریِ سکولار، برداشت «اقلّی» و «تنگ‌دامنه» از دین دارد. دیگر این‌که در اثر «رهاشدگیِ ارزشیِ» مردم و اهتمام‌نداشتن حاکمیّت به «هدایت معنوی» و «تربیت اخلاقیِ» مردم، انتخاب‌های آنها نیز برخاسته از نفسانیّت جمعی هستند و طاغوت را بازتولید می‌کنند. البتّه مردم‌سالاری در این الگو، چندان بر واقعیّت اجتماعی تکیه ندارد؛ چراکه نظام سرمایه‌داری که بر تمدّن غربی حاکم است، ذهنیّت جمعی را در اختیار خود دارد و مجال نمی‌دهد که کسی فارغ از القاها و تحمیل‌های آن اندیشه و انتخاب کند. ازاین‌رو، نوعی مردم‌سالاریِ نمایشی و صوری در غرب برقرار است. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💥جنگ ودشمن شناسی 📡 پایگاه خبری تحلیلی وَرْاُئوی 🕯 میعادگاه شهدای وَرجُوی @varjovi @shohadayevarjovi