‍ 🍃🍃 قلم لرزید در دستم نوشتم من تولا را به خود گفتم چگونه من بجویم راه مولا را درون فکرهای من چه غوغایی به پا گشته برای درک این مطلب بکاوم کوه و صحرا را در آن‌ حال پریشانی مرا بردند تا جایی که ایوان بلندی دیدم و یک صحن زیبا را در آن احوال می دیدم که زائرها چه می گویند کجا دانند حال این سبک بالان دریا را چه غوغایی به پاگشته همه مَستند و سرگشته همه انگار می دیدند با دل آن مسیحا را چونان سرگشته بودم در هوای بی قراری ها نگاهم ناگهان چرخید بالای مطلا را چونان غرق تغزل شد وجودم باز هم دیدم  عجب بیتِ شریفی حک شدُ‌ آن نقش مینا را ‌((زایران درگهت را بر در خلد برین))باشد همین اشعار کافی بود حل این معما را ((می دهند آواز طبتم فادخلوها خالدین))‌باشد دگر مصراع از آن هفت بندِ با مسما را چه زیبا بود نجواهای مردم با امام خویش خدایا ما چِسان گوییم این احساس والا را نیایشها، دعاها آن تهجدها،‌ همه شیدا طواف عشق گرداگرد آن عشق مصفا را دعاهای شبانه عاشقانه بود با مولا ز دنیا می بَرد تا عرش اعلا قلب شیدا را درون قلبمان سرشار از عشق حرم گشت و قلم باقیست در دستم نوشتم من تمنا را ... : مهدی یوسفی