✨وقتی میخواست راهی شود حس عجیبی داشت و مطمئن بود که سالم برنمیگردد💟
من هم همان حس را داشته و حالم شبیه حال دفعات قبل نبود💔
گفت:"بیا بشین باهم حرف بزنیم."💕
دلم لرزید و گفتم:"میخوای مأموریت بری؟و حتماً میخوای سوریه بری؟"😔
خندید و گفت:"آفرین عزیزم."😅
گفتم:"من هم که نمیتونم و نمیخوام مانع رفتنت بشم".❌
که در جواب گفت:"به تو افتخار میکنم."❤️
.
(شهید محمدجواد قربانی)
.