🔰زندگینامه شهید علی آقاعبداللهی
°•|🕊🌤💐|•°
🌺🍃حاج علی آقا عبداللهی در تاریخ 69/7/10 در تهران به دنیا آمد و در سال 76 در دبستان رسالت منطقه 11 ثبت نام و کلاس اول رو سپری نمود و سال 77 به دبستان امید امام منتقل و تا کلاس پنجم دبستان را در آنجا گذراند دوران راهنمایی را در مدرسه راهنمایی ابن سینا منطقه 11 سپری نمود کلاس اول دبیرستان را در دبیرستان شهید مفتح گذراند و دوم و سوم دبیرستان را در هنرستان فنی شهدا در منطقه 12 در رشته برق و الکترونیک گذراند . کاردانی رشته الکترونیک خود را در دانشگاه آزاد اسلامی واحد شهر ری سپری نمود .
بلافاصله پس از اتمام درس در سال 1390 به استخدام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و پس از گذراندن یک دوره یکساله در دانشگاه امام حسین(علیه السلام) در سپاه انصار مشغول خدمت شد .
در سال 91 ازدواج نمود و در سال 93 صاحب فرزند پسری به نام امیرحسین شد .
در تاریخ 94/9/22 پس از دو سال پیگیری موفق به اعزام به سوریه گردید و در تاریخ 94/10/23 درست 31 روز پس از اعزام در منطقه خالدیه خان طومان به درجه رفیع شهادت نائل گردید و پیکر مطهر ایشان تاکنون بازنگشته است و همانطور که به حضرت زهرا«سلام الله علیها» ارادت ویژه ای داشت همانند ایشان بی نشان ماند .
🌹صفات بارز اخلاقی:
مؤمن، مهربان، دلسوز، خوش اخلاق، خنده رو، شوخ طبع، دست و دلباز، خلوص نیت در انجام وظایف دینی و امور خیر، اعتقاد راسخ به اصل نظام جمهوری اسلامی ایران و اصل ولایت فقیه، آگاه و بصیر نسبت به امور سیاسی جامعه، غیرتمند نسبت به خاندان عصمت و طهارت و همچنین خانواده، ارادت خاص به شهدا مخصوصاً شهدای گمنام، ارادت خاص و ویژه به حضرت زهرا سلام الله علیها..
🌹علایق:
مراسمات مذهبی به خصوص هیأتهای بزرگوارانی چون: حاج منصور ارضی،حاج محمد طاهری ، زیارت کربلا و مشهد مقدس، تفریح و گردش، کوهنوردی، راپل، پرواز، ورزش های هیجانی، و در دوران تاهل و پدرش شدن عشق به همسر و فرزند…
🌹گریه برای یک زخم کوچک
امیر حسین تنها یادگار شهید است که اکنون حدود دو سال دارد. پای حرف که به او می افتد. مادر شهید از خاطرات ازدواج شهید و عشق و علاقه او به فرزندش می گوید: ما اسفند 91 برای علی آستین بالا زدیم و عقدش را طی یک مراسم ساده محضری برگزار کردیم.
30 اردیبهشت 92 هم که جشن شان برگزار شد و کمی بعد سر خانه و زندگی شان رفتند.
نوه ام امیر حسین 11 شهریور 93 به دنیا آمد. علی آن قدر امیر حسین را دوست داشت که یکبار می خواست ناخنش را بگیرد، اندازه سرسوزنی انگشت امیر حسین زخم شد و خون آمد.
آن روز علی مثل اسفند بالا و پایین می رفت و می گفت دست پسرم زخمی شد. من گفتم چیزی نیست که چسب زخم می زنی خوب می شود.
اما علی از فرط علاقه به فرزندش، آرام نمی شد. از مادر شهید می پرسیم با وجود این همه وابستگی که به شما و خانواده و خصوصا فرزندش داشت چطور دل کند و رفت:
هنر امثال علی همین است که با وجود همه دلبستگی ها به خاطر ارزش ها و اعتقادهایی که دارند، دل بکنند و بروند.
علی در روزهای آخر قبل از اعزامش یک جورهایی به امیر حسین کم محلی می کرد. من وقتی این رفتارش را دیدم فهمیدم احساس کردم که دارد خودش را برای روزهای جدایی آماده می کند. حتی به یکی از خواهرانش گفتم: علی دارد آماده رفتن می شود.
کم کم زمزمه رفتن کرد، برای همین ما شب یلدا را 10 روز جلوتر گرفتیم. در مراسم شب یلدا رفت داخل اتاقش. رفتم سراغش گفت: “در را بببند، دارم یک کار مهم انجام میدهم.” که متوجه شدم وصیتنامهاش را مینویسد.که از وصیتنامهاش فهمیدم به چه درجه کاملی رسیده.
جالب است وصیتنامهاش را پاک نویس نکرده اما حتی یک خط خوردگی ندارد. همان چیزی که در ذهنش بوده را نوشته. خیلی وصیت کاملی است در مقایسه با وصیتنامههای شهدا.
از علی پرسیدم: “به فامیل بگویم میروی سوریه؟” گفت: “نه اصلا بگذار هروقت رفتم، خودشان سراغم را که بگیرند متوجه میشوند.” یک اخلاقی که داشت این بود که نمیخواست قبل از اینکه کاری انجام شود، بگوید. میگفت: “نمیخواهم اگر منتفی شد همه جا بپیچد.”
بار اول وقتی که میخواست برود، پدرش ساکش را برایش برد، او هم آمد خداحافظی کرد.
خیلی سخت بود، خیلی.
آن موقع نشد که برود و دوباره برگشت، اما مجددا دو سه روز بعدش به همراه همسرش با موتور آمد منزل ما برای خداحافظی و بعد هم رفت منزل مادر خانمش، خانمش را گذاشته بود آن جا، موتورش را هم همان جا گذاشت تا اینکه یکشنبه رفت.
میگفت بردن گوشی به سوریه شرعا اشکال دارد، چون امنیت ندارد/میگفت: بعد از شهادتم هیچ هزینهای از طرف سپاه قبول نکن
✨ادامه👇