هدایت شده از ⭐️تاج تون⭐️
هنوز عروسک دستم بود که باید عروس میشدم.. عروس مردیکه همه میگفتن شبها از خونه ش صداهای عجیبی میاد... من یتیم بودم و باید طبق نظر زن عموم زن قاسم میشدم... شب عروسی وقتی قاسم اومد دنبالم از ترس نمیتونستم نگاهش کنم.... وقتی وارد اتاق شدم بجای قاسم چیزی دیدم که....👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/4003332534Cf5d40389d1 سرگذشت دختربچه ی ده ساله...👆