سرش را به طرفین تکان میدهد و میگوید:هیچی ولش کن! در مورد پیشنهادت هم متاسفم من آدمی نیستم که برم مستقیم به دختر مردم بگم بیا زنم شو! لبخند میزنم! راست میگوید ابوذر آدمی نیست که برود مستقیم به دختر مردم بگوید بیا زنم شو!اما آیه آدمی هست که برود مستقیم به دختر مردم بگوید بیا زن برادرم شو! _چیکارت کنم ؟ یه ابوذر که بیشتر نداریم.آدرسشو نداری؟ برم خود دختره رو ببینم؟ هیجان زده نگاهم میکند و میگوید:آیه یعنی واقعا میخوای اینکارو بکنی؟ دست به سینه میگویم:آره ولی نه بدون مزد! حق دلالیمو میگیرم! میخندد گویی خبر خیلی خوشی راشنیده نگاهی به آسمان می اندازد و بعد سرخوش میگوید: هر وقت وقت خالی داشتی خبرم کن تا ببرمت دم در دانشکده اش! در دل میگویم:بی عرضه از دم دانشکده آنطرف تر نرفته برای آدرس !!! مامان عمه با سینی میوه وارد تراس میشود و درحالی که چشمهایش را ریز کرده من و ابوذر را از نظر میگذراند! ظرف میوه را روی میز میگذارد و روی یکی از صندلی ها مینشیند و بی صدا به ما خیره میشود! منو ابوذر به هم نگاه میکنیم و بعد به مامان عمه صامت بالاخره سکوت را میشکند ومیگوید:یاالله هر سر و سری که دارید و همین الآن میگید یا پرینازو میندازم به جونتون! با تعجب خیره اش میشوم بی توجه به من روبه ابوذر میگوید: من که میدونم یه خبری هست! راستشو بگو عاشق شدی اومدی دست به دامن آیه شدی؟ ابوذر قیافه ای به خود میگرد که هر بیننده ای را به خنده می اندازد!آنقدری عقل ندارد که بفهمد مامان عمه دارد یک دستی میهمانش میکند برای همین باناله میگوید: اینقدر تابلو!! مامان عمه بشکنی میزند و میگوید:بازم مثل همیشه گرفت!!زود تند سریع تعریف کن! قضیه چیه! کجا آشنا شدی! دختره کیه !چیکاره است و هر مشخصاتی که دار رو همین الان رد کن بیا! چند دقیقه بعد از عمه بابا و پریناز هم آمدند.اگر دست ابوذر بود همانجا به گریه می افتاد.بابا روی شانه ابوذر زد و گفت:خوب دور و برت آدم جمع میکنیا عمه که حس کنکاوی اش امانش نمیداد چشم و ابروی برای ابوذر آمد و گفت: ابوذر اون کتابه بودقرار بود بدی! اونو بیا بهم بده لازمش دارم . نویسنده: **** ☃❄️•°‌‌‌‌|‌ⓙⓞⓘⓝ↓ @shohda_shadat