همه نگران بوديم، چون خيلی به پدرش وابسته بود. همان شب شھادت با تب زياد از خواب بلند شد فكر كنم اولين كسی كه متوجه شھادت شد بود. شبی هم كه پيكرش را از سوريه مي آوردند با دو جيغ از خواب بيدار شد.💔😭 روزی زنگ زد گفت: {از حضرت رقيه"س" خواسته ام تا دل را آرام كند. } واقعاً هم همين طور شد ... • ° 📝دلنوشته : بابای عزیزتر از جانم هر صبح با یادت چشم میگشاییم وقتی خورشید همچون دستان نوازشگرت صورتم را بوسه باران میکند ... و من به خیال گرمای نفس هایت چشم میگشایم! حالا که نیستی چیزی جز خیال بودنت، التیام بخش لحظه های تنهاییم نیست! تو نیستی، ولی یادت همیشه با من است! تو نیستی،ولی خیالت گرمابخش لحظه های تنهاییم است! تو نیستی، ولی! تو نیستی ...!!!!💔 @shohda_shadat🌷