💠🌟💠🌟💠🌟💠🌟 🌟 💠  🔹از شروع مبارزاتش در میدان جهاد برای مان بگویید.  روح الله عاشق عملیات و جهاد بود. اوایل اردیبهشت ماه با شروع درگیری ها در یمن خیلی تلاش کرد تا عازم میدان جهاد شود، اما قسمتش نشد. تا اینکه از اول خرداد تا 31 خرداد یک ماه به دوره آموزشی اعزام شد و سالروز تولدش باز هم من تنها بودم و من نتوانستم برایش تولد بگیرم و تولد من هم که می خواست بعد از سه سال که از ماه محرم و صفر درآمدیم،  برایم هدیه بگیرد و جشن تولد برپا کند با چهلمین روز شهادتش مصادف شد.  اواخر تیرماه زمزمه رفتنش شروع شد. 13 شهریور بالاخره رفتنی شد در این فاصله تمام برنامه هایش را سر و سامان داد و هیچ کاری را نیمه تمام نگذاشت. حتی برای گذرنامه من هم برنامه ریزی کرده بود و وکالت نامه داد تا مشکلی برایم پیش نیاید . پنجشنبه بود صبح ساکش را به سرعت بستم، غذای مورد علاقه اش را  درست کردم . لباس های نویش را پوشید و از زیر قرآن ردش کردم و بدون خداحافظی راهی قرارگاه شدیم، وقتی به مقصد رسیدیم، اصرار کردم که تماس بگیرد، شاید مأموریتش به تأخیر افتاده باشد و بعد از تماس گفت که من رفتنی ام و تو پیاده نشو و  بدون خداحافظی رفت و فقط اصرار می کرد که توقف نکنم و بروم و این آخرین دیدار ما بود که می دیدم به سرعت به طرف قرارگاه حرکت می کند. 🔹همسر شهید:نمی دانم چه شد که لنز دوربین این آخرین لحظه را ثبت کرد. با تمام دفعات قبل متفاوت بود رفتنت،کاش می دانستم که دیگر نمی آیی.      19 شهریور 94 ساعت 12:42 🔹پس از شهادت سردار همدانی فصل تازه ای از جهاد، شهادت و انتشار اخبار تشییع پیکرمدافعین حرم در رسانه ها آغاز شد، در آن روزها شما چه حال و هوایی داشتید؟ شب شهادت سردار همدانی خیلی حالم دگرگون شد، با اینکه خیلی نسبت به سردار همدانی شناختی نداشتم، اما خیلی از خبر شهادت ایشان متاثر شدم. آقا روح الله  هم  چند روز بود که تماسی نگرفته بود و من  خیلی انتظار می کشیدم تا روح الله تماس بگیرد و از اوضاع و احوال و چگونگی شهادت سردار جویا شوم، تا اینکه 2-3 روز بعد از مراسم خاکسپاری سردار همدانی ، تماس گرفت و من از  دگرگونی  احوالاتم با او صحبت کردم، اما روح الله در جواب گفت که چرا گریه کردی!  عاقبت بخیر شد، این همه زحمت کشید مزد زحماتش را گرفت.خودت را برای سختی های بیشتری آماده کن، با صحبت های روح الله در مورد شهادت سردار همدانی ، چیزی در درونم به من می گفت که اتفاق های جدیدی در زندگی ام در حال وقوع است. 🔹از شهید قربانی بگویید که چگونه شما را آماده سفر کرد؟ دو هفته قبل از  شهادتش ساعت 11:30 نیمه شب تماس گرفت ، من خواب بودم ، بیدارم کرد تا حرف های او گفت بلند شو خانم کارت دارم. می خواهم صحبت کنم و مقدمه صحبتش را با این جملات شرع کرد، که این دنیا خیلی کوتاه و بی ارزش است. ببین مامانم رفت، حاج آقا مجتبی تهرانی رفت. این دنیا خیلی کم و کوتاه  است و خیلی زود تمام می شود. اگر قسمت شد و من از این سفر برنگشتم و شهید شدم، تو غصه نخور، من قول می دهم آن دنیا همیشه با هم هستیم، تو فقط تحمل کن، و من اعتراض کردم که روح الله نصفه شبی این چه حرفهایی است که می زنی و گذشت و من با اضطراب آن شب را صبح کردم. دو شب قبل از شهادتش با من تماس گرفت و از اوضاع و احوال کارم سوال کرد ، نگران وضعیت کارم بود. چون می دانست که از محیط کارم راضی نیستم، گفتم کی می آیی؟ ازمن خواست که کمی تحمل کنم از غربت و مظلومیت کودکان سوری برایم گفت و از  اینکه دلش طاقت نمی آورد تا کودکان را در آن شرایط تنها بگذارد.   و در آخر از  من خواست تا به همه سلام برسانم و یکی یکی نام برد .خیلی کم پیش می آمد که از من بخواهد تا به تک تک اقوام و نزدیکان سلامش را برسانم و این آخرین تماس تلفنی من و روح الله بود. و من از آن شب به بعد اضطراب و نگرانی همنشین همه دقایق زندگی من شد.   🔹درخواست شهید قربانی از همسرش پس از شهادت شهید صدرزاده  خبر شهادت  آقا روح الله و ....  شهید صدرزاده دو روز قبل از آقا روح الله به شهادت رسید و من تنها روزی که دو بار با روح الله صحبت کردم هم همان روز بود. بار  اول 20 دقیقه با هم صحبت کردیم و دوبارره روح الله تماس گرفت از تماس دومش تعجب کردم ، او در تماس دوم از من خواست تا صحبت های همسر شهید صدرزاده را دنبال کنم که چقدر محکم و قوی ایستاده و در مورد شهادت همسرش صحبت کرده من پیگیر نشدم تا اینکه بعد از شهادت روح الله به سراغ صحبت های همسر شهید صدرزاده رفتم و گوش دادم و برایم جالب بود که روح الله پیگیر اخبار خانواده شهدا بود و از من هم خواست که این اخبار را رصد کنم.  شبی که روح الله به شهادت رسیده بود یکی از اقوام که از اخبار شهدای مدافعین حرم مطلع بود با پدرم تماس گرفت. البته آن شب شک و تردید من با صحبت مادرم که مادربزرگت مریض شده برطرف شد، تا صبح که دیدم پدرم 💠 @shohda_shadat🌹 🌟 💠🌟💠🌟💠🌟💠🌟💠