#داستان📚✒️
#فرمانده_من👮
#قسمت_صدو_نودو_سه 📖
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅
❥• هیچ نمی گویم و بی حال ڪنارش می نشینم
#مشتاق شنیدن حرف هایش هستم
#سپیده در حالیڪه نگاهش به
#شمعدانی های صورتی رنگ لب حوض است می گوید:
من هیچ وقت برای
#اشڪان گریه نڪردم چون
#قول داده بود بعد از
#شهادتش بهم سربزند من از روز
#تشیع_جنازه میدیدمش،خودش اومد بالای جسم بی روحش نشست و خنده ڪنان گفت:
سپیده می بینی این بدنو؟مثل قفس شده بود واسم به خدا گفتم قلبمو،پیڪرمو تا
#روحم رخصت وصال
پیدا ڪنه...
❥• فاطمه باورت میشه بالای قبر اومد و ڪنار
#مامان نشست مامان اصلا حواسش نبود و
#اشڪ میریخت
#اشڪان بهم گفت:
مامام چرا گریه میڪنه؟انگار من مُردم
بغض میڪند چشمانش ڪه بی اندازه
شبیه اشڪان است تَر میشود،من اینارو
میدیدم و همه با
#ترحم نگاهم میڪردن
حرفاشون اذیتم میڪرد میگفتن بیچاره تو شوڪه
#خبر نداشتن من دارم اشڪانمو میبینم،حتی الان هم ڪه بعضی وقتا از سر عادت بلند صداش میڪنم به چشم یه دیونه نگاهم میڪنن...
❥• مو به تنم سیخ شده است بی اختیار
#چادرم را روی سرم می ڪشم و میگویم:
نڪنه الان اینجاس! می خندد، نه الان سوریه اس گفت دلم واسه
#حسام تنگ شده میرم پیشش اراده ای از خودم ندارم
پس میخواد
#ببرتش؟
سپیده با حالتی جدی ڪه تا بحال ندیده بودم میگوید:
#فاطمه با ایمانت رفیق منی ولی تو این
#امتحان الهی
#سست شدی نگاه اینڪه میگن
#شهدا زنده ان شعار نیست بیا
#لبیڪ بگو پرده ها از جلوی چشمات
بره ڪنار خدا میبردت
#معراج
❥• از جا بر می خیزد میگوید:
قدم آخر دفترچه رو بخون نگاهم میڪند و لب میزند فعلا
#خداحافظ
بهت زده خداحافظی میڪنم حتی از جایم هم بلند نمی شوم
#انگشتر حسام در دستم است سپیده رفته و مرا با
حرف های عجیبش تنها گذاشته است...
#این_داستان_ادامه_دارد.. ✍
👈🏻 ڪپی بدون ذڪر منبع ممنوع
و پیگرد الهی دارد ⛔️🚫
منبع👇🏻
instagram:basij_shahid_hemat
@shohda_shadat
┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅