ته همه از وضعیت من باخبربودن واین اشتباه من بوده که همه رو درجریان گذاشتم😒به دروغ البته مصلحتی گفتم که یه هفته دیگه بهم فرصت دادن که دردام شروع بشه و قصدم این بود که نگران نشن هرروز پیاده روی پله نوردی و ورزش وعذرمیخام رابطه🙈البته دوشبی یکبار. شیاف و روغنمالی و آبزن ودوش آبگرم و دمنوش و حالت سجده و کارای دیگه رو انجام می دادم. اما فقط انقباضای خیلی خفیف و نامنظم داشتم اونم ازقبل بود. تنها چیزی که می ترسیدم استفاده کنم شربت زعفران غلیظ وروغن کرچک بود که می ترسیدم بچه مکونیوم دفع کنه و همه ی زحمت هام به باد بره. اماچون من از هفته ی ۴۰ گذشته بودم منعی نداشت. بالاخره دل رو به دریا زدم وتوکل کردم بر خدا و از دکترم مشورت گرفتم که آیا شربت زعفران بخورم که گفتن بخور. دوشنبه شب خوردم که نصف شب با انقباض و درد بیدار شدم ولکه ی خون دیدم که انقباضام نامنظم بود و درد هام قابل تحمل که سه شنبه صبح دردام بافاصله زیادتری ادامه داشت. اما نظم نداشت یعنی زیادتر نمی شد. همون روز کاچی نذرکردم پختم وبالاسرش دعای توسل خوندم وگفتم اگه ان شاالله حاجتم رو بگیرم سه تا سه شنبه به نیت ظهور آقای قشنگمون وحاجت همه وخودم بپزم بازم بامشورت پزشکم همون روز ساعت۲ظهر یه بطری روغن کرچک سر کشیدم🤮طعمش بد بود اما سریع بعدش آب خوردم گفتم اگه دردی هم هست روغن کرچک بهش نظم بده وزیادتر بشه🙄 بیحوصله ازاینکه چراااا من اینجوریم چرا دردم شروع نمیشه😩 اماخدایی اولین بارم بودکه ازخدا می خواستم که درد داشته باشم😂 امااین درد آخرش جذابیت خاصی داشت که باهر دردی قابل قیاس نیست😇 گفتم خدای مهربونم تو تلاشم رو میبینی باید نتیجه ش رو بدی من ازخودت می خام😁بی حوصله دراز کشیدم که ساعت۳ظهر با درد ازخواب بیدار شدم..دردوانقباضم هر۵دقیقه یکباربه مدت۲۰ثانیه بوداما چندین ساعت گذشت وزیادتر نمیشد😓 منم دوش گرفتم دمنوش خوردم دیدم دردام قطع نمیشه گفتم ان شاالله که دیگه این دردا واقعی باشن🤗 ساعت۶به بعد دیدم هر۲۰ ثانیه شد۳۰ثانیه و۳۵ومن خوشحال ازاینکه بالاخره دردم شروع شد💪 با درد سجده ونفس عمیق وبین دردا هم اسکات ولانژ میرفتم شب همسرم اومد نمازم رو خوندم اون وسط همسرم بیشتر ازمن استرس داشت ومیگفت حالا نماز رو بعدا میخونی گفتم آروم باش چیزی نشده فعلا دردام قابل تحملِ درهمین حین کیسه آبم ترکید ودردامهر۴دقیقه و۳۵ثانیه بود توی ماشین باشروع درد سجده میرفتم و درد که نداشتم گلاب اسپری میکردم ونفس عمیق دراین حین سوره ی مبارکه انشقاق رو هم مدام گوش میکردم🥀 تارسیدیم و بستری شدم ساعت۱۱وخورده ای بودکه معاینه شدم ۲ فینگر باآفاسمان۷۰ درصد که به پزشکم زنگ زدن که وضعیتش خوبه وتا صبح زایمان میکنه منم دردداشتم واما بین درد خوشحالم بودم🤪که لحظه ی موعود داره فرا میرسه به۴سانت که رسیدم مامای همراهم اومدن خانم خیابانی گل بودن ازتیم ریحانه سنتر بین دردها با ایشون اسکات ولانژ وسجده میرفتم و با درد روغن سیاهدانه میمالیدن به لگنم ونقاط فشاری رو برام میگرفتن که میگفتن بدنت به نقاط فشاری خوب جواب میده ☺️که حدودا ساعت۳وخورده ای بود که دکترم رسیدن باتسبیح ذکر میگفتن وانشقاق میخوندن و آب ولرم توی گلوم میریختن وبهم میگفتن از جدت بخواه که کمکت کنه💚 ومن روحیه می گرفتم👌 دوساعت آخر دردا شدیدتربود ومن نمی تونستم درست نفس بگیرم اما واقعا امداد های الهی به دادم رسیدن و نفهمیدم چطور گذشت که حس زور زدن بهم دست داد که گفتن چند تازور بدی بچه میاد حالت دستشویی نشسته بودم حس کردم داره میاد پایین ترکه ت گفتم دکترم گفتن بیا بالای تخت که با دوتا زور بچم به دنیااااااومد وهمه ی دردها باهاش رفت.😍وته قلب و روی زبونم فقط شده بود شکر شکر شکر حس قدرت رو داشتم تجربه میکردم ویکی از باشکوه ترین لحظه های عمرم بود 😍من تونسته بودم واین قدرت الهی بود که کمکم کرد💞 وگرنه من به تنهایی هیچ بودم والحمدلله نتیجه ی تلاشم رو گرفتم💝 به محض به دنیااومدن آقامهدی یار تربت آقاامام حسین رو که آورده بودم به سقف دهانش زدم ومقداری آب زمزم به لبش زدم😉 خودمم ۷تاخرمایی که روش دعاهایی رو خونده بودم خوردم وشروع کردم به شیردادن🤱 خیییلی خسته بودم😴امازمانیکه نی نی به دنیااومد👼ازذوقِ اینکه طبیعی زایمان کرده بودم 🤗خواب ازسرم پریده بود🤣ومنتظرکه مامانم از شهرستان بیادوهمه ی دل نگرانی هایی که بابت زایمانم داشت بادیدن ماازبین بره 😇 یه نصیحت خواهرانه رواز من به یادگار داشته باشید😊اینکه اگه برای هرهدفی که پیش رو دارید همه ی تلاشتون روبکنید وتوکل کنید برخدا قطعااااا خدای مهربون تلاشتون رو میبینه وجوابش رو به بهترین نحو ممکن میده مگرمصلحتی باشه ارسالی از خانم موسوی https://eitaa.com/joinchat/1192820872C468d2ef288